خندیدن سبک بود. آدم کامل کار سبک نمی کرد.
در سی سالی که از انقلاب گذشت عبوسی به یک الگوی رفتاری دولتی و یک سبک زندگی و مدیریت تبدیل شد. اما همزمان مردم بسیاری شروع کردند به چشیدن زندگی. فشار عبوس فروشان از یک سو و آوار جنگ از سوی دیگر ناگهان باعث شد همه مردم زندگی را دوباره کشف کنند. پس از جنگ هم این میل به زندگی قوت هر چه بیشتری یافت و کمتر عرصه ای ماند که ایرانی جماعت تجربه اش نکند. تمام تاریخ سی ساله انقلاب به عبارتی تاریخ زهد عبوس است و زندگی خواهی گرومانده. تمام تاریخ انقلاب نبرد مردمی برای نجات نشاط و زندگی در مقابل دستگاه دولتی است.
لذت زندگی اکنون بزرگترین لذتی است که در ایران وجود دارد. زیرا لذت حرام است! تمام جنبه های زندگی ایرانی در حوزه حرام قرار گرفته است. پس همه مردم به چشیدن این میوه ممنوعه رو کرده اند.
زندگی خواهی به مهمترین رانه و انگیزه فردی و اجتماعی بدل شده است. این سرمایه بزرگ و زوال ناپذیر جنبش سبز است.
در این روزها در باره جنگ نامتقارن می خوانم و در باره دروغ فکر می کنم. دارم برای خودم حل مساله می کنم که این جماعت دولتی چرا دروغ می گویند؟ چرا همه چیزشان دروغ شده است؟ جواب اش را در همان جنگ نامتقارن پیدا کرده ام. باید در باره اش مفصل تر بنویسم. جنگ نامتقارن جنگ ضعیف است در برابر قوی.
آنچه قوی است آنچه قدرت حقیقی است زندگی است. زندگی از هر چیز دیگر راست تر و حقیقتی تر و پر زورتر است. وقتی جماعتی در برابر زندگی قرار گرفتند و زندگی را سرکوب کردند ممکن است بظاهر به انواع سلاحها و روشها و رسانه ها و فریبها مسلح باشند و هزار جور بهانه و توجیه دینی و غیردینی داشته باشند اما در موضع ضعف اند. دروغ سلاح ضعیفان است.
جنبش سبز جنبش راستی و راستان است. جنبش زندگی است. برای همین جنبشی باطراوت و شاد و نوآور است. جنبش سبز در برابر ریاکاری است. جنبشی بی ریا ست. چه نیازی دارد کسی به ریا وقتی می خواهد زندگی کند؟ وقتی می خواهد همه زندگی کنند؟ زندگی در جان خود شاد است و شادخوار. هیچ لذتی با لذت زندگی برابر نیست. داشتن زندگی فی نفسه شادمانه است. وقتی زندگی را برای دیگران هم بخواهی شادی کامل است.
جنبش سبز دنبال انسان کامل نیست. دنبال شادی کامل است. دنبال شادی خوردن و شادی بخشیدن است.
فرهنگ ایرانی قرنها ست شادی را پاس داشته است و زندگی خواهی را. درک فرهنگ ایرانی از مرگ هم زندگی-نگر است. آن جمله درخشان که آن پیر کهنسال در پای گردوبنی که می کاشت گفت خلاصه فرهنگ ایرانی است: دیگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند. چه باک اگر من می روم. دیگران هستند. زندگی هست. همانطور که من از گردوبن دیگران گردو چیده ام من می روم و دیگران از درختی که من کاشته ام ثمر خواهند خورد.
این پذیرش دیگران این مهمان کردن دیگران این جهان را با شادی و کامرانی و پهلوانی گدراندن که شاهنامه آیینه آن است همین بن جنبش امروز ایرانیان است. آنها می خواهند زندگی خود را از دست مرگ طلبان ریاکار و عبوس از دست آخرالزمانی های جنگ طلب که ایران را ویران می خواهند تا تخیلات و توهمات خود را آب دهند و یاران خود را نان بخشند باز پس بگیرند.
جنبش سبز نه چریک مسلح دارد و نه ابزار ترور و انتقام و نه حزب و ایدئولوژی. حرف ساده ای دارد که لرزه به تن نظام تبعیض و سرکوب انداخته است: دیگر تحمل نمی کنیم که زندگی ما را حرام کنید. زندگی مان را پس می گیریم. این را هیچ لشکری بازداری نمی تواند کرد. سبزها جنبش خود را زندگی می کنند. این را پس از سی سال چالش روزانه با حرام کنندگان زندگی خوب آموخته اند. و تمام آموخته هایشان را اکنون به میدان آورده اند. این جنبش مرگ ندارد. چون بزرگداشت زندگی است. عین زندگی است.