به نظرم ما به سوی آینده ای می رویم که با استعدادهای جنبش همخوانی بیشتر و بیشتری خواهد داشت و از توان نظام تبعیض برای مهار آن بشدت خواهد کاست. چیزهایی که می توان استشمام کرد و ابرهایی که می توان در افق دید دوره تازه ای از جنبش را نوید می دهد. اما هنوز برای روشن کردن همه جنبه های آن خیلی زود است. تنها می توان طرحی کلی و اتود-وار به دست داد.
نمی دانم امین بزرگیان چقدر از لوازم حرفی که در مقاله بزرگداشت امید مهرگان زده آگاه است. اما به احتمال زیاد اگر همان خط را دنبال کنیم باید آینده جنبش سبز را نوع دیگری ببینیم. من به این گفته او اشاره دارم که بدرستی تاکید کرده است که انقلاب های بزرگ قرن بیستم به نوعی انقلاب نیروهای سنتی بوده است. شاخص همه اینها هم دهقان ها و روستائیان هستند. هم انقلاب روسی چنین ادعایی دارد هم انقلاب دهقانی چین هم کوبا و هم البته انقلاب ایران. بنابرین در یک مدل ساده شده می توان نتیجه گرفت که انتظار انقلاب تازه ای از جنبش سبز غیرمنطقی است. انقلاب ها ماهیت و دستوری دیگر داشته اند و روشی دیگر و طبعا نتایجی دیگر. جنبش سبز انقلاب نیست و به هیچ انقلابی هم منتج نخواهد شد زیرا جنبش پابرهنگان نیست. این یک جنبش شهری است که به رسانه های مدرن تکیه دارد و به خرد مدنی. این در دستور هیچ انقلابی نبوده است. با این مایه و دستور که جنبش سبز دارد انقلابی مانند انقلاب ۵۷ بی تردید در راه نیست. جنبش چیزی را می زاید که آبستن آن است. ثمره جنبش انقلاب به معنای قرن بیستمی آن نیست. گرچه وقتی جنبش به ثمر رسیده باشد پابرهنگان نیز از موقعیت بهتری برخوردار خواهند شد.
پیش از این اکبر گنجی بخوبی تمایزهای انقلاب ۵۷ با دستور کار جنبش سبز را نشان داده است. کافی است فهرست بیانات رهبر انقلاب ۵۷ را که او برگزیده مرور کنید تا دریابید که نه آن حرفها حرف جنبش است و نه اصلا آن نوع نگاه در جنبش خریداری دارد. بنابرین یکبار برای همیشه باید از فکر تکرار انقلاب ۵۷ کناره گرفت و از زیر اسطوره آن خود را نجات داد و نفس تازه ای کشید. راه جنبش سبز راه آینده است و نه تکرار گذشته. راه بدعت است و نوآوری. راهی است که از سال صفر شروع نمی شود بلکه به همه تجربه های ایرانی و جهانی توجه دارد. در این باره باز هم باید سخن گفت و بر گنجینه فکری جنبش افزود.
به نظرم دو مساله ای فوری که پس از ۲۲ بهمن مطرح شده و از این پس هم گسترش خواهد یافت مساله رهبری و مساله رسانه است. نوشته نیما نامداری بدرستی و با صراحت مدنی و حرفه ای کافی و لازم به نقد شیوه خبررسانی سایت جرس پرداخته است. این آغاز یک مسیر نقد جدی و درونی از روشهای رسانه ای جنبش و از رسانه های جنبش است. من از نیما و دیگر دوستان دعوت می کنم نقد خود را توسعه دهند و ضمن نقد به راه حل های تازه نیز اشاره کنند. جرس پتانسیل خوبی دارد اما مدیریت افتضاحی دارد. در واقع مدیریت ندارد یا مدیریت حرفه ای و مسئول ندارد. انبانی است از خبرهایی که ویرایش نشده و مقالاتی که امضای روشنی ندارد و راه حل هایی که به قول نیما گاه بشدت فانتزی است و اغلب بسیار آشفته است. این آشفتگی را در طراحی جرس بخوبی می شود دید که مانند معماری تهران است. شلوغ و درهم و کشکولی و بی نظم حرفه ای. پیدا ست که قربه الی الله و برای انجام وظیفه درست شده تا بر اساس یک فکر ژورنالیستی مطابق با معیارهای مدرن.
جرس البته تنها نیست اما به دلیل پیشگامی خود در خبررسانی جنبشی ها و به دلیل اینکه ساختار معیوبی دارد ناچار از خانه تکانی است تا به اندازه ظرفیتهای حرفه ای جنبش عمل کند و از باری به هر جهت بودن رها شود. و امکان اش را دارد. اما اینکه نیما نوشته است که برای کمک هم آماده بوده و استقبال نشده بسیار تاسف آور است. این آن چیزی نیست که از جنبشی متکی به داوطلبان و شبکه های اجتماعی انتظار می رود.
پیشنهاد من آن است که به همراه نخبه ای از دوستان حرفه ای به طراحی کاری مستقل برای نقد رسانه ای بپردازیم. جایی که هم آموزش عمومی و رایگان در اختیار شهروندان روزنامه نگار از زن و مرد و پیر و جوان بگذارد و هم به نقد روزانه خبرهای کج و معوج و تحلیل های آبکی و راه حل های فانتری بپردازد. بدون نظارت و نقد هیچ کار رسانه ای درست و درمانی شکل نخواهد گرفت یا به پیرایش خود نخواهد پرداخت. این نقد باید متکی به رای و نظر همه کسانی باشد که مستعد این کارند و توانایی حرفه ای آن را دارند. تا نمونه ای از فکر جنبش شهری و شهروندی سبز باشد.
نکته آخر مساله رهبران است. به نظرم عباس عبدی به درستی وضعیت رهبری جنبش را نقد کرده است. درست است که همه شهروندان، خود رهبران این جنبش اند اما از داشتن رهبر به معنای خاص آن نیز نمی توان شانه خالی کرد. ۲۲ بهمن نشانه روشنی از تشتت رهبری و تشتت رهبران بود. هم در اینکه کسی حرف موسوی را نشنید و تکرار نکرد تا ایده هایی مثل اسب تروا میدانداری کردند و هم اینکه دست کم باید حلقه محافظتی درستی برای رهبران سبز تشکیل می شد تا شاهد برخورد خشن نیروهای نظام تبعیض با آنها نباشیم. روز ۲۲ بهمن در تاکتیک و رهبری و سازمان نتیجه کار جنبش قابل قبول نبود. یک دلیل آن به دخالت خارج نشینان بر می گردد که داخلی ها فکر کردند وکالت دارند هر چه می خواهند بگویند. اما یک دلیل دیگرش به عدم هماهنگی بین رهبران داخل بر می گردد. به نظر من این قابل قبول نیست که موسوی و خاتمی و کروبی هر کدام جدا جدا عمل کنند و نیروهای خود را تقسیم کنند. آنها باید با یکدیگر هماهنگ باشند و با هم بیانیه بدهند و با هم در محل هر گردهمایی عمومی حاضر شوند و رهبری جنبش را به صاحبان ایده های فانتزی واگذار نکنند. و گرنه نتیجه همین خواهد بود که در ۲۲ بهمن دیده شد.
سخن کوتاه آنچه ما بعد از ۲۲ بهمن خواهیم دید یک روند نقد درونی است در همه سطوح. این بازنگری هم باید ریشه ها و روشهای جنبش را در برگیرد و هم باید به رسانه ها و رهبران جنبش اعتنا کند و رابطه رهبری و پیروی را به یک رابطه فعال دوسویه تبدیل کند و همزمان مسیری را انتخاب کند که از هزینه ها بکاهد و بر دستاوردها بیفزاید. این روند از هر مسیری که بگذرد باید به پندار تکرار بهمن ۵۷ خاتمه دهد و راههای تازه عرضه کند. راههایی که نظام تبعیض را با نیروی مهارنشدنی سبزها روبرو سازد.
۲۲ بهمن آغاز تولدی دیگر برای جنبش سبز خواهد بود.