وقتی بالاخره رهبر پاسخگو شد

حالا بسیاری از دوستان و اهل نظر در باره سوالات محمود وحیدنیا دانشجوی برجسته و شجاع شریف در مجلس دیدار با رهبر و پاسخهای رهبر به او نوشته اند. پس وارد جزئیات بحث شده نمی شوم. اما برای من از دو منظر این پرسش و پاسخ مهم است:
اول اینکه جنبش سبز رهبر را ناچار پاسخگو کرده است. این شاخصه مهمی است. جنبش سبز جنبشی که فقط شنونده باشد و سر به تایید بزرگان و رهبران تکان دهد نیست. جنبشی است که سوال می کند بازخواست می کند انتقاد می کند و برابری طلب است. برای هیچ رهبری تقدس و معصومیت قائل نیست و در چشم اش هیچکسی بالاتر از قانون و فراتر از نقد نیست. اینها را محمود وحیدنیا بخوبی نشان داده است. محمود اهل ترس و ترسخوردگی و حرف نزدن و سکوت و تایید ضمنی نیست. او سوالهایی دارد که امروزی و دیروزی هم نیست. ناشی از مطالعه روندها و روشها ست. بر می خیزد و بدون اینکه تند شود هیجان زده شود یا مثل بعضی ها در حضور قدرت برای نشان دادن اخلاص خود گریه کند، تا صاحب قدرت او را معاند و دشمن نشمارد، حرف اش را متین و روشن و بی لکنت می زند. در ذهن او که نمونه نسل جدید است نسلی که بحق رهبر جنبش است رهبر یا هر مقام دیگری باید به سوالها و ابهامها جواب دهد. هیچکس متکلم وحده نیست. هیچکس نباید خود را در مقامی ببیند که به تنهایی حرف بزند و از خیل مردم و شنوندگان و مخاطبان بخواهد فقط گوش کنند و تایید کنند و تحسین و به به کنند و سوالی ابهامی چالشی نقدی نظری نداشته باشند.

از نظر این جنبش و این نسل جدید همه چیز اینتراکتیو است از وبلاگ تا رهبری! این جنبش و این نسل ویژگیهای خود را اکنون به همه جا و همه صحنه ها برده و همه را به دنبال خود کشانده است از جمله آقای خامنه ای را. حالا برای اولین بار آقا در دیدارهایش باب گفت و گو را باز کرده است. و با حرفهای وحیدنیا برای اولین بار پاسخگو شده است. یعنی نسل نو کاری کرده است که خبرگان و احزاب و روزنامه ها و نهادهای دولتی و غیردولتی نتوانستند انجام دهند. و این خواه ناخواه بسیار چیزها را تغییر خواهد داد. خود آقای خامنه ای هم این را درک می کند که می گوید: نمی توان جلو جوانها را گرفت.

دوم پاسخهای رهبر است. رهبر با پاسخهای خود نشان می دهد که برای او در بر همان پاشنه قدیم می چرخد. مهم نیست که شما چه سوالی می کنید. او همیشه از موضع خود حرف می زند. شما می گویید صدا و سیما چرا تخریب می کند و فرصت دفاع نمی دهد او می گوید بله صدا و سیما باید تبلیغات اش   بهتر شود یا می گوید خب من که مسئول همه کارهای صدا و سیما نیستم و از این دست جوابها. آیا رهبر واقعا پاسخ می دهد؟ روشن است که نه! اما این یعنی چه؟ از نظر من و از همان منظر اول، این یعنی رهبر می خواهد صحنه را مطلوب جوانان کند اما نمی داند چگونه. او دلش می خواهد جوانان باهوشی مثل وحیدنیا هم به صف او بپیوندند اما راهش را بلد نیست. او چنان در مداحی بیست ساله هواداران غرق است که برایش بسیار دشوار است وارد گفت و گو شود. گفت و گو بنابرین در حد ظاهر می ماند. او همچنان ادای پدر سالخورده و رازدانی را بازی می کند که نمی تواند همه حرفهایش را بگوید و گرنه همه را قانع خواهد کرد. به نظرش این نقش کافی ست تا جوانان کارنادیده را مرعوب کند یا تسلیم کند. 
رهبر جمهوری اسلامی نمی تواند وارد گفت و گو شود. زیرا بنیاد جایگاه او بر پیری و پیروی نهاده شده است و نه بر گفت و گو. او می فهمد که نمی توان و نمی تواند جلو جوانها را بگیرد. او می داند که بسیجی هایی که در میان جمعیت نشانده اند تا در هواداری از رهبر شعار دهند و به منتقد حمله کنند برای قانع ساختن جوانان کافی نیست. اما راه دیگری ندارد. این همه هنری است که از نوع حکومت او بر می آید. او اگر بخواهد عوض شود همه چیز عوض خواهد شد. این را خوب می داند. اما این فشار روزافزون که حالا به خانه خود او رسیده و جوانان را رو در روی او قرار داده فشاری خردکننده است. او می خواهد این را مهار کند. اما هنر مهار آن را ندارد. برای همین است که همه جوابهایش پرت به نظر می رسد. او نمی تواند مستقیم وارد پاسخ به آن پرسشهای ساده اما بنیادبرافکن شود. منش او و روش او «نقدپذیری» که اساس گفت و گو ست نیست. او در پاسخی که به مساله نقد رهبری می دهد دست خود را رو می کند. وحیدنیا از نقد مطبوعاتی و نهادی و ساختاری می پرسد. چرا نقد رهبر خط قرمز است؟ پاسخ رهبر این است که نقد هم می کنند و به دست من هم می رسد. رهبر فکر می کند اگر نقد حرام بود و خط قرمز بود مردم باید ساکت شوند؟ خب پیدا ست که نقد می کنند و حرف می زنند و شعار هم می دهند. اما این آن نقدی نیست که سیاست ساز و جامعه ساز باشد و برای منتقد شان و امنیت بیاورد. تازه این مساله منتقد است. مساله نقدشونده هم وجود دارد. وحیدنیا و جوانان ما وقتی از نقد حرف می زنند از تاثیر نقد هم حرف می زنند. اینکه نهادهای رسانه ای و شخصیتهای سیاسی قادر به نقد نباشند و نقد به معنی به خطر انداختن جان و مال و آبرو باشد به معنای وجود فضای نقادی نیست. و اما وقتی که برخی شخصیت ها با به جان خریدن همه خطرات نقد کردند اینکه به دست رهبر برسد مساله اصلی نیست. مساله اصلی این است که رهبر در روش و منش و سیاست خود تغییر بدهد. نقدی که دست زدن به آن خطر باشد و وقتی به نقدشونده می رسد بی تاثیر باشد چه هنری را در رهبر و مدیر سیاسی به اثبات می رساند که آقای خامنه ای به آن مباهی است؟  
برای آقای خامنه ای دنیا بر همان مدار قدیم می چرخد. او فکر می کند این جوانان هم روستائیان سی سال پیش اند که برای دیدار آیت الله خمینی سر از پا نمی شناختند. برایشان دیدار آقا بس بود. اما جهان و جمعیت و جامعه عوض شده است. اینها جوانان کاردیده اند و پرسشگر. این پرسشگری رهبرانی را می طلبد که توان پاسخگویی دارند. رهبرانی که قدرت ارتباط دوسویه با مردم و جوانان دارند. جنبش سبز آغاز عصر دوسویه شدن سیاست در ایران است. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن