کشوری با دو رئیس جمهور و با دو ملت

آنچه در ۲۵ خرداد اتفاق افتاد از بسیاری ابعاد تازگی داشت و از بسیاری جهات نیز یادآور تاریخ سی سال پیش بود. تاثیر این اجتماع عظیم مردمی بر آینده نزدیک ایران بسیار فراتر از آن است که در نظر نخست دیده می شود. می کوشم فهرست وار برخی نکات را بیاورم. از بس مساله زیاد است قادر به تفصیل نخواهم بود. امیدوارم با همفکری دوستان به گسترش بحث برسیم. این طرح بحث است:

۱ برای اولین بار در تاریخ انقلاب ما با وضعیتی روبرو شده ایم که جامعه آشکارا تقسیم شده است به دو اردو که هر دو ادعای حاکمیت و مشروعیت دارند. شماری از دوستان دیده و نادیده بدرستی گفته اند که امروز روز تنفیذ ریاست جمهوری میرحسین موسوی بود. این جمعیت چیزی در حدود همان جمعیت بود که برای سوگند ریاست جمهوری اوباما در واشنگتن جمع شده بود. مردم میرحسین را برگزیده اند. نظام هم که به احمدی نژاد «رای داده» است. پس ما دو رئیس جمهور داریم. اتفاق نادری که شاید در هر یکی دو نسل ما یکبار اتفاق افتاده باشد. آخرین بار این وضعیت در پایان دوران شاه اتفاق افتاد. و آخرش را هم می دانیم که چه شد. این وضعیت ها اصولا آخرالزمانی است.

۲ شبیه سازی هایی که مردم در راهپیمایی امروز بین احمدی نژاد و شاه کردند به نظرم بسیار معنادار است. نمونه روشن آن بازخوانی سرود ای شاه خائن با تغییر کلمات بود تا «محمود خائن آواره گردی» صورت تازه آن باشد. از یک منظر آنچه به رهبر انقلاب در سی سال پیش در قبال شاه مشروعیت داد همین سبک اجتماعات بود. میرحسین موسوی به قول آقای خمینی حالا می تواند به پشتیبانی این ملت توی دهن دولت بزند. مشروعیت چیزی جز اقبال عمومی نیست. و بدا به حال کسانی که مردم به ایشان پشت کنند.

۳ مساله مردم و ملت مساله خطیری شده است. در دو روز گذشته دو اجتماع در پایتخت تشکیل شده است که هر دو ظاهرا بر ملت تکیه داشته اند. احمدی نژاد مردم فراهم امده در جشن به اصطلاح پیروزی اش را ملت می نامد و دلیلی نداریم که آن را انکار کنیم. اما مشکل این جا ست که چطور بتوانیم برای خود جمع آمدن جمعیت عظیم امروز را توجیه کنیم. اگر آن ملت است این چیست و اگر این ملت است آن دیروزی چه بود؟ به نظر من واضح است که اگر هر دو را بپذیریم که ظاهرا چاره ای هم نداریم باید اعتراف کنیم کشور ما اکنون دارای دو ملت شده است که خود را در دو رئیس جمهور نشان می دهد. به عبارت دیگر جامعه امروز ما دوپاره شده است. یا دوپاره بودن آن برجستگی یافته و هر آن ممکن است به رویارویی منجر شود. آیا این شکاف عظیم بی چاره است؟ راه ترمیم نداشته است؟ بیگمان راه ترمیم داشته است و نباید به اینجا می رسیده است اما رسیده است.

۴ کمی بیشتر تامل کنیم در این دو ملت شدن و دوپاره شدن جامعه ایرانی. این منشا دردهای ما ست. و اگر درد را دریافتیم لاجرم درمان را نیز بهتر خواهیم یافت. به نظر من احمدی نژاد خطی را به انتهای خود رسانده است که از آغاز انقلاب به وجود آمد. نمی توانم بحث کنم گفتم. پس به طرح و اشاره می گویم که ملت احمدی-نژادی ما ادامه نوعی پرولتاریاگرایی اول انقلاب است. آن زمان این ایده ایده پیشرو بود. میراث خواران انقلاب ایده را گرفتند و صاحبان ایده را راندند و خود مدعی ایده شدند. آن ایده ایده چپ بود. بعدها میراث خواران به هزار دلیل و از جمله همین پرولتاریاگرایی با شوروی و چین و کره شمالی رابطه صمیمانه برقرار کردند. رابطه ای که خود را در هزارگونه از روشها و منشهای دولت اسلامی ما نشان می دهد و حسابی در تار و پود آن ریشه دوانده است.

ملت موسوی ما ملت دیگری است. این بازمانده همان ملت رو به رشد و شهرنشین است که در تمام قرن گذشته در حال گسترش توان خود و ریشه یافتن در زندگی شهری ما بوده است. این همان ملتی است که بخش بزرگی از آن نتوانست ستم پرولتاریاگرایی را تحمل کند و تن به مهاجرت داد. این همان ملتی است که امروز دوبی را آباد کرده است یا در اروپا و امریکا صاحب کرسی و اعتبار و ثروت شده است. این همان ملتی است که احمدی نژاد می کوشد با کوبیدن لیبرال دموکراسی زمینه رشد و نمو و حرکت و ارتقای جتماعی آن را به خیال خود ناممکن کند.

۵ اتفاقی که سی سال پس از انقلاب افتاده است بسادگی جابجایی در قدرت این دو گروه از مردم است. یعنی پس از سی سال سرکوب شدن و محدود شدن و به صحنه آمدن و از صحنه اخراج شدن و مهاجرت کردن و تحقیر شدن و سانسور شدن این مردم توانسته اند به تفاهمی با نظام حاکم برسند که بتوانند دست به یک انتخاب بزرگ بزنند. اما بحران امروز ناشی از آن است که همزمان قدرت حاکم نیز فکر کرده است می تواند کار را برای همیشه یکسره کند و با نابود کردن نهاد انتخابات راه بازگشت این رقیبان سرسخت را به قدرت ببندد. دلیل نفرت احمدی نژادیسم از انتخابات دموکراتیک که در حمله او به لیبرال دموکراسی دیده می شود همین است.

۶ این دو مردم این دو ملت هر دو ایرانی اند و حق دارند در جامعه و سیاست دخل داشته باشند. مشکل اینجا ست که یکی حاضر است دیگری را بپذیرد ولی دیگری تنها جا را برای خود می خواهد. به نظرم ما با یک بحران ایدئولوژیک طرف هستیم. که در همین رفتارهای خشن دولت احمدی خود را نشان می دهد. سی سال پیش ایده های خلقی و توده ای معنا داشت. اما در این سی سال جهان عوض شد و مادر ایده های خلقی-پرولتاریایی به رحمت ایزدی رفت اما این فرزندان او نتوانستند خود را به روز کنند. آنها از مدلهایی در حکومت و مهار رقیبان داخلی بهره می برند که سالهاست بی اعتباری اش آشکار شده است. اما خب اگر شما تصمیم گرفته باشید به روسیه و کره شمالی و چین و ونزوئلا نزدیکتر باشید طبعا دایره ذهنی تان هم محدود می شود به مشورتهایی که از همین کشورها می گیرید. آنها هستند که نیروهای امنیتی و اطلاعاتی شما را تربیت و تسلیح می کنند. و از آن کوزه همین می تراود که می بینیم.

۷ مردم موسوی در عوض به جهان نو-نوار شده پس از فروپاشی نزدیکترند. اگر هم چپ باشند چپ حزبی درب و داغانی نیستند که قوه ناقده شان منجمد شده باشد. لیبرال هم باشند لیبرال مردمخوار نیستند. جهان امروز را می شناسند و از جهان سنت های دیروز هم بیگانه نیستند. نگاه کنید به انها وقتی امروز شعار نصر من الله و فتح قریب می دادند. یا الله اکبر می گفتند. اینها مسلمان اند اما دین خود را بر دیگران حقنه نمی کنند. حجاب شان اختیاری است نه اجباری. دین شان رابطه با خدا ست نه تبعیت از زاهدان ریاکار. به غصب و خیانت در امانت حساس اند. دروغ را دشمن می دارند. مردمی هستند که می خواهند زندگی کنند. ارزشهاشان انقلابی نیست اما اخلاقی و انسانی است. در برابر گلوله گل می آورند. و حتی مهاجم وحشی صفت را چون به دام افتاد آزار نمی دهند. اما نتیجه آن نگاه پرولتاریی چیست؟ زده و افتاده را هم باز می زنند. و خطرناک تر از همه اینکه فکر می کنند هر کس زندگی خوبی داشت دشمن آنها ست. وگرنه هیچ توجیهی ندارد که به یک مجتمع ساختمانی بریزند و صرفا به دلیل اینکه بالاشهری است تخریب آن را مجاز بشمارند. یا از یک کنار هر چه ماشین در پارکینگ می بینند خرد و خاکشیر کنند. این نه دین است نه اخلاق. فقط جنبیدن پست ترین کینه های اوباشیگری است. 

۸ به نظر من با راهپیمایی ۲۵ خرداد تاریخ اوباشیگری و چماقداری و لمپنیسم سیاسی در ایران و استفاده از بیچاره ترین مردم برای سرکوب عمومی به سر امده است. این ته مانده فاسدشده اندیشه ای است که زمانی حیات داشت و می خواست جهان را از شر سرمایه داری نجات دهد. اما زمان گذشته است. مشکل این است که قائلان به این نوع اندیشه که تقدس روستایی و دهقان و پرولتاریا و حاشیه نشین در ان اصل بود حالا مثل اصحاب کهف شده اند. برای همین است که از نگاه ملت موسوی امثال احمدی نژاد زیادی خارج از زمان اند. گفتم؛ به روز نیستند. اداهاشان کهنه است. اما کهنه هم که باشند هنوز قدرت تخریب و ارعاب را دارند. برای من عبرت آموز است که خواندم اوباشی را که در طرح امنیت اجتماعی شناسایی کرده بودند تحت نظارت خود گرفته اند و این روزها دارند از آنها استفاده می کنند. این نزدیکی به اوباش چیزی از کنه فاسده شده آن اندیشه را نشان می دهد. و آن گرایش به عدم خشونت چیزی از والایی مدنی را عریان می سازد.

۹ خلاصه کنم. ملت احمدی به رای اعتقاد ندارد و برایش مصلحتی که ولی فقیه و شاه و رهبر و آقا و مرشد و بابا و کدخدا تشخیص می دهد اولی است. اما برای ملت موسوی هیچ مصلحتی بالاتر از رای نیست. هیچ چیزی برتر از فرد نیست. احمدی نژاد مدام می گوید ملت و منظورش این است که من همان ملت ام. او برای ملت شانی جز بیعت و تایید و زینت قائل نیست. پس از آن او می شود تشخیص دهنده مصلحت ملت و یعنی می شود خود ملت. حتی کابینه هم معنا ندارد. راس هر برای همه تصمیم می گیرد. اما ملت موسوی ملت است بدون انکه ملت بودن خود را به موسوی واگذار کند. این ملتی است که حساب و کتاب می کشد. و نمی توان برای او غیابی تصمیم گرفت. ملت احمدی چنانکه خود او نشان داده ملت نان اند و سیب زمینی. یعنی او ملت را چنین می بیند. نوع ساده شده و پریمیتو از یک اندیشه کمونیستی و خلقی. یک برداشت ناقص و عوامانه از ابوذر خداپرست سوسیالیست. او می خواهد نان ملت احمدی را برساند. باقی هم برایش بیگانه اند. خس و خاشاک اند. وجود ندارند. اما ملت موسوی نان را با حرمت جان آزاد می خواهد و همانقدر که نگران نان است نگران هنر و فرهنگ و اندیشه و طبیعت و خواستار رونق یافتن دانشگاه و مدرسه و رسانه است. برای ملت موسوی دیگران هم مردم اند. وجود دارند و به اندازه رای خود باید در اداره امور نقش داشته باشند. ملت موسوی ملت برگزیده نیست. ملت کینه انقلابی نیست. ملت دشمنی با سرمایه نیست. ملت بی کینه است. ملت اجبار و تحمیل نیست. ملت تبعیض نیست. تبعیضی که سرتاپای نظام احمدی نژادیست را گرفته است.

۱۰ من چنین می بینم. ما بخواهیم یا نخواهیم در یک رویارویی اجتماعی قرار گرفته ایم. این به معنای آن نیست که باید دیگری را ندید و تحقیر کرد و سرکوب کرد و از میدان بدر کرد. بلکه باید به این دریافت برجستگی بخشید که این شکاف عظمی وجود دارد. ما هم آن را ایجاد نکرده ایم. اما توان ترمیم آن را داریم. چون بنای ما بر تضاد و تبعیض و بیگانه سازی نیست. اگر سایه احمدی نژادیگری جایش را به آفتاب موسوی بدهد که من بی گمان ام چنین خواهد شد ما خواهیم دید که بیشتر از آن به ملت احمدی نزدیک ایم که در نظر اول دیده می شود. یک تقسیم کار اجتماعی مجدد و برداشتن موانع مصنوعی و اجباری و باز کردن میدان برای تنافس استعدادها و خادمان و تولید کنندگان قدرت و ثروت از ما بار دیگر یک ملت خواهد ساخت. افق روشن است و مدافعان تبعیض و پاره پاره کردن ملت رو به زوال. صبح نزدیک است. این سنت الهی است که آنها که مردم را خوار می دارند مردم ایشان را خوار خواهند داشت. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن