همین دموکراسی هدایت شده و استصوابی

به نظرم فرصت های انتخاباتی دست ما را برای خودمان و دیگران باز می کند. یکبار دیگر به ما و به ناظران جهانی نشان می دهد که ما چگونه مردمی هستیم و چه می دانیم و چه نمی دانیم. چه راههایی برای حل مسائل مان داریم و چقدر در رسیدن به آنچه می خواهیم پیگیر هستیم. این موضوع در باره انتخابات فعلی از همیشه بیشتر مصداق پیدا کرده است. انتخابات فرصتی شده است تا خودمان را بشناسیم و تصویر جامع تری از این «خود» به دست آوریم.

۱. گفتارهای جاری در انتخابات فعلی مثلا از زبان کروبی و موسوی نشان می دهد که رجال ایران مساله ای نیست که ندانند و چشم و گوش شان باز است. وقتی لازم باشد خودشان از همه ما بهتر بلدند لالایی بخوانند. برای من شنیدن این حرف موسوی جالب بود که می گفت توجه به طبقه متوسط از باب امنیت ایران مهم است. یعنی حتی اگر دل رجال با طبقه متوسط هم نباشد – که عموما نیست- دست کم از نظر عقل سیاسی درک می کنند که نمی توان بدون این طبقه راه به امنیت پایدار برد. پس راه را باید برای آنها و خواسته ها شان باز کرد. این را در رفتار آقای خامنه ای هم می شود دید که در کردستان گفت باید به خانواده کسانی که فرزندان شان به عنوان ضدانقلاب هم کشته شده اند توجه و رسیدگی کرد. در گفتار کروبی هم که دیگر مساله ای نمانده است که مطرح نشود. از تضییع حقوق مردم توسط دولت و مقامات تا بحث وزارت زنان. از توجه به قومیت ها تا احیای ایرانیت در کنار جمهوریت و اسلامیت. اما سوال این است که چرا با دانستن همه این ها کردار جمهوری اسلامی همچنان بر مدار دشمن سازی و نادیده گرفتن انبوه مشکلات است؟ آیا چرخشی در راه است؟  آقای رضایی از پرتگاه دولت نهم حرف می زند. دولت نهم تازه یادش می آید که خرمشهری هم وجود دارد و رئیس جمهور در مقام رئیس جمهور کاری برای این مردم نکرده می خواهد فرماندار آنجا بشود تا کار کند. مملکت در آستانه پرتگاه است به قول آقای رضایی اما رئیس جمهوری مهدی-پناه اصرار دارد که مشکل اداره جهان را فقط ایران – و لابد به رهبری احمدی نژاد و مشایی و کمک خانم رجبی- می تواند حل کند. کسی نیست بگوید آقا همین خرمشهر و بم را بچسبید و با کمک های عینی و غیبی و هر چه بلدید آباد کنید تا بعد به جهان برسیم.

۲. شخصیت های سیاسی و اجتماعی مان همین هایند که می بینیم. آقای کرباسچی هم که باشی باز از نیش و طعنه دست بر نمی داری و هر وقت فرصت کنی از قدح خاتمی فراغت نمی جویی. چرا که او در زمان ریاست جمهوری اش از تو دفاع درستی نکرده است. اما از خراب کردن خاتمی کروبی آباد نمی شود برادر. حالا این باز خوب است. دکتر سروش گیر داده است به موسوی که آقا بیا بگو ببینم در انقلاب فرهنگی چه نقشی داشتی و انکار مفرما و بعد از آن نفرین نامه که نوشت حالا یادداشت مثلا معقول داده است به اعتماد ملی که موسوی صادق باش. مردی که از بام تا شام درس اخلاق و مدنیت می داد یکباره یادش افتاده است همه تسویه حسابها را همین الان بکند مبادا بعدا عمر وفا نکند یا بر رای موسوی تاثیر نداشته باشد. همه ظاهرا معتقدند احمدی نژاد باید برود اما در عمل طوری رفتار می کنند که اعتماد عمومی به آنها از دست برود و باز همان احمدی نژاد چهار سال دیگر بماند تا آقای سروش بتواند یقه موسوی را بگیرد و آقای کرباسچی هم از بی شهامتی خاتمی بگوید. استادان اخلاق و سیاست و مدیریت و تدبیر از بلاغت بازمانده اند و یادشان رفته است که هر نکته مکانی دارد و جای هر حرفی هر زمان و مکانی نیست.

البته اینکه می گویم شخصیت های ما همین اند نمی خواهم تعمیم بدهم. بسیار از نامهای درجه دوم هستند که از این نامهای درجه اول خویشتندارترند. اما جو جامعه را این دوستان ناخویشتندار می سازند. از این باب است که باید بر آن تاکید کرد. وانگهی اگر ما که مثل هیزم کناره تنور انقلاب بوده ایم اینقدر نگران ماندن احمدی نژادیم چرا این رجال که همه آتش ها را به پا کرده اند و از همه چیز همدیگر باخبرند دعوا را برای مصلحتی بزرگتر کنار نمی گذارند؟ نمی شود آدم عضو ستاد انقلاب فرهنگی باشد بعد خودش را مستثنا کند و به دیگران عیب کند. طوری که انگار نه انگار در تعطیل و تصفیه دانشگاه سهم داشته است. حتی اگر به شنیدن و رضایت داشتن بوده باشد.

۳. از بلاغت گفتم دو کلمه هم در باره فصاحت بگویم. کروبی که سعی کرده است نظراتش مجمع خوبی ها و آرزوهای طبقه متوسط و جوانان و فرهیختگان باشد خودش به نظر نمی رسد نسبتی با این نظرات داشته باشد. بیان اش کهنه و آخوندی است. هیچ بویی از رسایی کلام نبرده است. جویده جویده حرف می زند. دنیای اش هم با آنچه از آن دم می زند مطابقتی ندارد. یعنی حرف اش از عمل اش جلوتر است. خاتمی همان چهار کلمه ای که می گفت به آنها اعتقاد داشت. کروبی نگاهی عملگرا دارد و نه از باب عقیده که از باب رضایت مستمع حرف می زند. موسوی هم که یکبار نشان داده است چقدر با طبقه متوسط و حتی نوع مذهبی آن (که بخشی از آن را بازرگان نمایندگی می کرد) مشکل دارد حالا از سر ناگزیری امنیتی به آنها روی خوش نشان می دهد. این است که سخن هیچکدام از دو بزرگوار به دل نمی نشیند چه رسد به اینکه شوری بر پا کند.

۴. من به تحول آدمها و شخصیت ها معتقدم. اما آنچه می بینم هنوز تحولی را نشان نمی دهد. موسوی سوسیالیستی است که حالا کمی دموکرات و لیبرال شده است چون مخاطب اش عوض شده. مخاطب او دیگر بچه هایی نیستند که در انقلاب بودند. نسلی هستند که دنیای دیگری دارند. دنیایی که به لیبرالیسم مغضوب موسوی بیشتر نزدیک است تا انقلاب محبوب او. کروبی الگویی شبیه به دموکرات مسیحی ها را تعقیب می کند و می توان گفت دموکرات مسلمانی است که عده ای از تکنوکرات ها و اهالی توسعه آمرانه و لیبرالهای عملگرا را دور خود جمع کرده است. هر دو دارند تن به لیبرالیسمی می دهند که زمانی در دستور کار خود داشتند که با آن مبارزه کنند. فراموش نکنیم که «لیبرال» زمان درازی ناسزای سیاسی بود و مرادف با سازشکاری که بدترین خصلت آدمی می توانست به حساب آید و از کفر هم بدتر بود. همان سازش ناپذیری که نمونه کاریکاتوری اش شده است احمدی نژاد که با مجلس و وزیر خودش هم سازش نمی کند. آدمی که در کنار بن لادن و صدام شده است محبوب مردم منطقه و ظاهرا کلی «آبرو» برای ایران جمع کرده است. یک تمامیت خواه آخرالزمانی و از خود راضی که نوکر قدرت است و دست خالی قمارهای بزرگ می کند به امید این که بگیرد و میز را یکجا ببرد. احمدی نژاد از نظر سیاسی محصول طبقه یک-شبه-ره-صدساله-رفته بعد از انقلاب است که همه چیز را زود و تند و سریع می خواهد و در توان اش هم نیست در نتیجه لاف زیاد می زند و کار نکرده را هم کرده می شمارد و همه را دشمن خود می پندارد و برای هیچکس حرمتی قائل نیست. از خاتمی و سروش تا موسوی و کروبی و هر کسی که در برابر آنها اندک مخالفتی کند. 

موسوی و کروبی و هم رضایی نمایندگان تغییر و تحول سی ساله در دیدگاههای مدیران و رجال جمهوری اند اما این تحول با هزینه گزاف جنگ و تورم و دشمن سازی جهانی و تبعید و مهاجرت و زندان و اعدام و نابودی امنیت روانی و اجتماعی و اقتصادی به دست آمده است یعنی همه آن بلایایی که رفع آنها را آقایان در گفتار خود فهرست می کنند. باز جای شکرش باقی است که بعد از آنهمه بدمستی ها سر عقل آمده باشند. اما احمدی نژاد خطر امروز و آینده ایران است که دفع شر او باید کرد وگرنه فردا نه این رجال را مجال خواهد داد و نه حتی برای رهبر محلی قائل خواهد بود. برآوردن احمدی نژاد بزرگترین ریسک رهبر و محافظه کاران پشت صحنه انتخابات در ایران بود و اگر امروز موسوی و کروبی و رضایی در مقابل او هستند بخشی به خاطر تصحیح آن خطا ست که برای مهار اندیشه خاتمی به آن رضایت داده شد.

۵. خلاصه کنم. من به طور جدی طرفدار شرکت در انتخابات ام. اما در باره انتخابات ایران نباید توهمی داشت. نه آقای موسوی کارنامه ای پاکیزه دارد و نه آقای کروبی. آقای رضایی هم که جای خود دارد. هیچکدام هم ابرمردی نیستند که کارهای کارستان بتوانند کرد. من درک می کنم که مردم برای انتخاب کردن نیاز دارند در باره نامزد مورد علاقه خود کمی لاف بزنند و او را آرمانی تصور کنند. اما در ایرانی که سی سال بی رسمی و بی رحمی را به بهانه انقلاب تجربه کرده است دست و دامن هیچکس که در حکومت بوده و به این و آن رهبر منسوب بوده و نامه و فرمان و تایید گرفته پاک نیست. هر قدر دنبال آدم پاک در این سیاست به خشونت آلوده بگردیم کمتر به نتیجه می رسیم. نباید به این توهمات دامن زد. این دوستان هیچکدام امیرکبیر نیستند و نمی شوند. بهتر است خود را گول نزنیم اما هر کس را که به مردم پیوست و از درد ایشان گفت و به درمان برخاست قدر بشناسیم. هدف مردمی که در شهرها می زیند و زی شهرنشینی دارند و آسودگی و رفاهی می خواهند و می طلبند که امنیت و آسایشی در داخل و مقبولیتی در جهان داشته باشند باید این باشد که یکی از دو نامزد اصلاح شده از رجال جمهوری بر سر کار آید و احمدی نژاد و دار و دسته اش از نمایندگی کردن ایران خلع شوند. برای ما راه تغییر از باریکه همین آقایان نامزد شده و همین دموکراسی هدایت شده و استصوابی می گذرد بی آنکه فکر کنیم اینها نامزدهای ایده آل ما هستند و بهتر از اینها نمی شد انتخاب کرد. پس امید داشته باشیم که مردم بر سر عقل آیند و یکبار هم بدون شور و آرمان اما برای نجات خود از شر دروغزنان و گزافه گویان و وعده های سر خرمن و تصحیح چهره ایران در جهان و شاید رابطه بهتر ایرانیان داخل و خارج و دیدارهای بی دغدغه مادران مانده در وطن و فرزندان مهاجرشان به سر صندوق ها روند. این می تواند آغاز خوبی برای یک دوره تازه باشد. شاید زمانی برسد که کسی از میان این دستهای آلوده برخیزد و برای پاک کردن وجدان خود هم که شده بگوید ما برای تمام جفاهایی که به مردم ایران روا داشتیم شرمنده ایم. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن