چرا مردم آنطور که ما فکر می کنیم رفتار نمی کنند

وبلاگ نویسی شده است دماسنجی فرهنگی. در این چندساله ای که از رواج وبلاگ نویسی می گذرد چندین بار شاهد بوده ایم که دوستانی از اینکه به یک حادثه خاص واکنش چندانی نشان داده نشده اظهار گله و شکایت و حیرت کرده اند چنانکه بعضی وقتهای دیگر هم از شدت واکنش ها حبرت کرده اند و کرده ایم. یادداشتی از مریم مهتدی بهانه شد تا در ابن باب اندیشه کنم و ارتجالا نکاتی را بنویسم. شما هم خواستید بر آن بیفزایید:

اول اینکه بگویم من از اینکه از مردم توقع داشته باشیم کاری بکنند و چون نکردند شکایت کنیم دل خوشی ندارم. مردم را باید شناخت و بر آنها تاثیر گذاشت. این حبرت ها که ما می کنیم اولاز همه از سر ناشناخت است.

اما مردم واکنشی درخور نشان نمی دهند مثلا به ماجرای یعقوب یادعلی این دلایلی می تواند داشت:

– آنها او را نمی شناسند و کتابهاش را نخوانده اند و با موضوع رابطه شخصی و حسی ندارند و مثلا با قهرمان های او زندگی نکرده اند  و او برایشان شمایلی نشده است که حال قضیه را روز به روز تعقیب کنند و تحلیل کنند و به جامعه شریف قضات کشور قهرمان پرور فشار وارد آورند.

– دیگر اینکه رسانه های اصلی در کشور موضوعات مهمتری از یادعلی دارند و اصولا طرف این مباحث نمی روند. کسی با خبر نمی شود که نویسنده کیست و چه بلایی سرش دارد در می آید. فشار مداوم بر نویسندگان و سانسور و تنگناهای نشر هم مردم را از آنها بی خبرتر می کند. نوسنده جایگاه اجتماعی روشنی ندارد. مخاطبی ندارد. فضایی برای عمل ندارد. رسانه ای ندارد که به او و کارش اعتنا کند و برایش قدر و مرتبه و محبوببت و نفوذ اجتماعی بسازد . این طرفها نویسنده نویسنده است چون هزار جور زیرساخت اجتماعی و رسانه ای به او کمک می کند تا شهرت و اعتبار یابد و طبعا سرنوشت اش برای مردم مهم باشد. در جامعه ما کارکرد گروه اجتماعی هنوز مساله دار است. مردم در قالب گروه کار می کنند و واکنش نشان می دهند. ما گروه نداریم انجمن نداریم جمع نداریم. از پراکندگان چه کار ساخته است؟

– دیگر اینکه ما اشتباه می کنیم که از مردم همیشه می خواهیم به روش زبانی و نوشتاری واکنش نشان دهند و واکنش آنها هم بهنگام و همان هنگامی باشد که ما می گوییم و می خواهیم. مردم مثل ما جماعت قلم به دست واکنش هاشان زبانی نیست. چه بسا می بینند و می شنوند و واکنش نشان نمی  دهند. آنها برای واکنش نشان دادن به آستانه تحریک دیگری نیاز دارند. این ساده لوحی روشنفکرانه است که با وجود همه حجابها و موانع همدلی، واکنش خود و مردم را همزمان می خواهد.

 – بسیاری از واکنشهای مردم ما تاخیری است. آنها معمولا در وسط روضه هنوز دارند حرف می زنند و معامله می کنند و چای می خورند اما در پایان روضه است که یکباره سر به گریبان می شوند و همه کارهاشان را تعطیل می کنند تا قصلی مفصل گربه کنند و به اصطلاح واکنش نشان دهند. این تازه وضع روضه است وضع وقایع اتفاقیه روشنفکری که اصلا بحث دیگری است

– کتاب یادعلی را چند نفر خوانده اند؟ از آن چند نفر چند نفر به آن دلبسته شده اند تا اصلا برای نویسنده اش تره خرد کنند؟

 – خانم فرزانه خانوم طاهری حرفهایی را که به دوسه نویسنده مملکت می زند فردا پس می گیرد. در این مملکت ترسخورده که خانم طاهری آزاده را هم به رعایت بعضی چیزها وادار می کند چه جای واکنشی برای مردم کوی و برزن می ماند؟

     – خب چرا وبلاگ نویسان نمی نویسند؟ به نظرم اینجا هم همان سوالها مطرح است. آدم برای چیزی می نویسد که با آن رابطه برقرار می کند. مساله این است که کسی تا امروز این رابطه را برقرار نکرده و برایش مهم نشده تا بنویسد. وبلاگ رهبری بردار نیست. خوبی ش هم همین است. آنچه نوشته می شود لزوما مسائل مهمه مملکتی نیست مسائل مهمه شخصی است. اصلا به یک عبارت دیگر موفقیت شما در شخصی کردن مساله خودتان برای اشخاص دیگر است! یعنی نشستن و غر زدن دردی دوا نمی کند. بروید مساله تان را به مساله مردم و جوانها و وبلاگ نویسها تبدیل کنید. اگر می توانید.

 – بعد هم و در این وقت شب یا صبح این آخرین اشاره ای است که به نظرم می رسد: مردم دچار رخوت شده اند. این به معنای موفق بودن سیستم فشار منظم قضایی و دولتی و امنیتی است. آنها همانطور که می توانند جماعت سمج روزنامه نگار را با تعطیل مکرر روزنامه ها خسته و فرسوده کنند و از صحنه برانند و از کار بازدارند یا به مهاجرت بفرستند و یا افسرده حال و بی رمق و بی اثر کنند یا اصلا به موثر بودن کارشان بدبین کنند، به نحو اولی می توانند مردم را گرفتار و بیزار و از-دخالت-برکنار کنند. رخوت فعلی البته می تواند واکنش تاخیری بعدی را به دنبال داشته باشد. اما در این میانه بسیاری در سکوت زندان می روند بازجویی می شوند مهاجرت می کنند افسرده می شوند بیزار می شوند می پکند. مردم همیشه سر وقت نمی رسند. یا ما سر وقت آنها را نمی دانیم. ماجرا به همین سادگی است. نیست؟ 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن