۱ من بر این باورم که عقل خودبنیاد که فقط متکی به عقل باشد وجود ندارد. هر عقلی از نوعی نظام تبعیت می کند و آن نظام را در گزاره های خود صورت بندی می کند. عقل مدرن از نظام ارزشهای مدرن نیرو می گیرد و به آن بازمی گردد و آن را تقویت می بخشد و عقل عرفانی از نظام دیگری نشان دارد و عقل شریعتمدار از نظامی دیگر. این نظام ها می توانند حلقه های تو در تو نیز بسازند و اینجا یا آنجا با هم مشترکاتی بیابند اما نظام های عقل رویهمرفته از یکدیگر متمایزند و جداگانه قابل تشخیص و ارجاع. ادعای عقل مجرد یا خودبنیاد قابل اثبات نیست.
۲ شریعت نظام دهنده عقل است برای باورمندان به آن. هیچ شریعتمداری امکان خروج از نظام عقلانی شریعت را ندارد. تنها می تواند در آن نظام این یا آن فرض پایه را تغییر دهد تا دستگاه عقلانی شریعت را دگرگون کرده باشد. هیچ تغییری در نظام عقلانی شریعت نمی تواند تا آنجا پیش رود که از شریعت فراغت یابد. این دو به هم پیوسته اند. نگاه غیرشریعتمدارانه به تغییر و تحول در دستگاه عقلانی دین لزوما همان نیست که خردور شریعتمدار دنبال می کند. کار شریعتمدار مصلحانه است نه ملحدانه. و تا وقتی گفتمان خود را در دستگاه اصلاحی عرضه می کند هیچ دلیلی برای تعبیر ملحدانه از آن چه در مصلح چه در غایت اصلاح وجود ندارد.
۳ عقل شریعتمدار همانقدر عقل است که عقل تجددمحور. مگر آنکه قرآن شان با هم فرق می کند. یکی به آیات زمینی باور دارد دیگری به آیات آسمانی. باور به آیات آسمانی انصراف از آیات زمینی نیست. افزایش و گسترشی است بر آن. غیب است در کنار شهادت. یا دیدن غیب است در عین دیدن شهادت. هیچ چیز سراسر آسمانی انسانی نمی تواند بود. تعقل شریعتمدار توجه دادن است به همین نکته ساده. انسان موجودی زمینی است و همه قوانین زمینی بر او جاری است و این قوانین نمی تواند در هر توع شریعت زنده انسانی به چوب بی اعتنایی رانده شود. شریعت عین اعتنای آسمان است به انسان و سرشت زمینی او. اگر کسی این را قبول ندارد البته در دستگاه عقل شریعتمدار قرار ندارد اما نمی تواند این عقل را عقل نداند.
۴ پس در این معنا عقل مستقل از شریعت نداریم اما شریعت زنجیر عقل نیز نیست. شریعت نظام عقل است. دستگاهی است که در آن عقل به راهنمایی آن حرکت می کند. این عقل در آزادی خود هیچ از آزادی دیگر عقل ها کم ندارد. زیرا در فرض ما همه عقل ها به این یا آن صورت مقیدند. شریعت یکی از این صورت هاست.
۵ هر عقلی در برابر نص نظام خود از استدلال باز می ایستد. زیرا هیچ عقلی بر نظام خود نمی شورد. مگر از آن نظام خارج شده باشد و به نظام دیگر وارد شده باشد. ولی در هر نظامی بر خلاف نص رفتن عقل نیست. قاضی در غیاب قانون استدلال می تواند کرد اما در برابر نص کار عقل استدلالی تمام می شود. نص البته هر گزاره ای که قابل بحث است نیست. نص مجموع محکمات یک نظام عقلی است. هر نص دیگری تا حد اقناع عرفی (عقل جمعی باورمندان به یک نظام) قابل تفسیر است. تفسیر نیز گذاردن نص دیگر در برابر نص است تا تعارض ظاهری به سود درک تازه ای از هر دو نص رفع شود. در هر جا که شبهه است اصل بر برائت است و نص روشن تر. هیچ عقلی در همه حالت ها به حکم یقینی نمی رسد.
۶ اینکه چه چیز تازه است یا نیست اصلا ربطی به تاریخ یک بحث ندارد. همیشه آن بخشی از تاریخ یک بحث که در ذهن ما روشن است و حاضر، ملاک تازگی است: تمام تاریخ فراموش کردن است و به یاد آوردن. کسی که این یا آن مساله را از تاریکخانه فراموشی و غفلت بیرون می آورد و به رخ ما می کشد بی گمان کاری تازه می کند. وگرنه به یک تعبیر این سخن درست است که زیر این آسمان کبود هیچ چیز تازه ای نیست. تنها چیزی که هست این است که گروهی از آدمها در فراموشی می کوشند و می کوشند تا ما فراموش کنیم و گروهی دیگر در ذکر و یادآوری دایمی می کوشند. در سلسله یادآوران این اختلاف بی معنا ست که چه کسی اول بود. هیچ کس اول نیست. پیش از هر یادآوری یادآور دیگری بوده است. و هر یادآوری چراغ دیگری را برداشته و پیش رانده است. حقیقت به همین معنا ست که ملک طلق هیچ کس نیست.
7 ما همیشه به دنبال عقل دویده ایم. اما تا خود را با عقل تنها می بینیم وحشت برمان می دارد. اگر شریعت فقط عقل ما باشد پس ماییم و عقل خویش. این ترس آور است. نمی خواهیم باور کنیم که شریعت عقل ماست. عقل تاریخی ما و تاریخ عقل ما. بدون شریعت و راهنمایی آیه های آسمانی خود را ناتوان می بینیم. هر دو سوی این ترس با معناست. خوب است که شریعت فقط نظام عقل است. اما هر چه با عقل نسازد نیز شریعت مرده ای است.
۸ شریعت مثل هر نظام دیگر تمایل به صورت بندی شدن در کلیشه ها دارد. فروکاسته شدن به آداب و سنن و مراسم و صورتها. این فقط شریعت نیست که بنا به طبع فراموشکار آدمی مدام به صورت تقلیل داده می شود. دموکراسی ها نیز به همین چاه فرو می افتند و کار خود را در صندق رای خلاصه می کنند. یا در داشتن دو حزب رقیب. وضع دموکراسی های خاورمیانه ای که از دموکراسی تنها صورتی نیمه جان دارند همان موقعیتی را دارد که شریعت هایی که به حجاب زن فروکاسته شده اند یا به نمازی بی معنا که نه از دروغ باز می دارد و نه از منکر. عقل شریعتمدار برگرداندن نماز است به جایگاه پالاینده خویش و روزه است به جایگاه اجتماعی و فقرزدای خویش و انسان است به جایگاهی از حرمت نفس که نتوان او را شکنجه کرد یا آزار داد یا به کاری اجبار کرد یا عزتش را زیرپا نهاد یا در میانه او و خدایش صد حاجب و نگهبان و محتسب گمارد. عقل نگهبان شریعت است تا قدرت تربیت آدمی را که معنایی باطنی دارد و ایمانی، به قدرت سیاسی که صورتی ظاهری دارد و مرعوب کننده فرونکاهد. عقل قرآن تک تک ماست.