جنبش سبز یعنی پس گرفتن زندگیهای به-گا-رفته

 جنبش سبز یعنی همین: بخشی ازمردمی بجان آمده که بدلیل نوع زیست وبرخورداری هایشان مترصد بازپس گرفتن خدایشان ازدست غاصبان بودند وآن آزادی های غیر منتظره چندروزۀ قبل از انتخابات- عمدتاً درتهران- مزۀ هیجان درعرصۀ عمومی را بیادشان آورده بود؛ از یک اتفاق غیرمنتظره سود بردند که: "مادیگر حاضر به بازگشت به تاریکی وسیاهی وپستوها نیستیم." ودرخیابان ها ماندند. آن ها می خواستند ومی خواهند زندگی شان(خدایشان) را پس بگیرند. هرحرف اصافه ای براین مزخرفات روشنفکران وسیاستمداران است.

حتی همان حزب اللهی های اصیل هوادار موسوی جز این چیز دیگری نمی خواهند: "بابا ولمان کنید بگذارید مثل همۀ ابناء بشر با هر رنگ و قیافه و پوشش و دین ومذهب و سلیقه و ذائقه و… که داریم، با هم زندگی کنیم، میهن مان را آباد کنیم، بچه هایمان را بزرگ کنیم، یک شکم سیر با همسران درکابینمان عشق بازی بکنیم، باهم سرود بخوانیم، خندیدن نه تنها برای خودمان بلکه برای کودکان نوباوه مان آزاد باشد وگناهان وثواب هایمان را با خدای خود معامله کنیم…

 پس اعتقاد راسخ دارم که جنبش مردم ایران یک جنبش مدنی واجتماعی خالص است وخواستۀ اصلی وبنیادین اش "تغییرپارادایم حاکمان از مرگ اندیشی به زندگی دوستی است . والسلام." نه تغییر حکومت، نه تغییر حاکم، نه دموکراسی، نه حقوق بشر، نه چه کسی حکومت کند، نه چطوری حکومت کند ونه هیچ گزارۀ ایجابی وسلبی دیگرمشخصۀ جنبش سبز نیست.

البته که محتمل است که برخی از این مفاهیم سیاسی بعنوان بهترین ظرف و برخی دیگر بعنوان بهترین مظروف حاصل قهری این تغییر پارادایم باشد که خواهد بود و آیت الله خامنه ای بهتر از همه این را می داند. اما- واین اما مهم است- عصارۀ خواست جنبش سبز بازپسگیری زندگی است. حتی به مقدارکم هم قانع می شوند بس که زندگی شان حرام شده است. ولی به هیچ چیز! نه انشاءالله.

البته که اگر شعاری ازجوانان میانسال وبعضاً بسیار پیر جنبش سبز وبرعلیه ساختاری یا اشخاصی داده می شود فقط به این دلیل قطعی است که مردم مطمئن می شوند که با وجود آن ساختار یا آن شخص "تغییر پارادایم حاکمیت" ناممکن است. والا دریک فرض محال اگر آیت الله خامنه ای بهر دلیلی از خواب نما شدن تا تابیدن نورالله بر قلبش فردا بیاید وبگوید: "از امروز درایران زندگی وفوتبال وجشن وزن ورنگ وپرنده وچهچهه وقهقهه و…آزاد است." ایمان یقینی دارم که مردمان جنبش سبز با دکتراها و فوق لیسانس ها و مدرک اجتهادها و…آویخته بگردن تا بهشت دنیوی نیز از او حمایت می کنند.

 در مورد چه باید کرد هم نظرم این است که آقای مهندس موسوی بدون فوت وقت رهبری جنبش را بعهده بگیرد- درداخل یا درخارج- وجنبش را با هر هدف حداقلی که خودشان ایمان دارند و تشخیص می دهند سازماندهی ورهبری کنند ونگذارند جنبش نه تنها ازدور بیفتد بلکه زبانم لال ازبین برود. واعتقاد راسخ دارم که پیروزی جنبش با هر هدف حداقلی هم متضمن "تغییر پارادایم" حاکمیت خواهد شد وما نباید از قیاس مع الفارق برخی ها با انقلاب ۵۷ بیم داشته باشیم. چرا که تکرار می کنم این جنبش از مبدأ دانشگاه به یک مقصد مدرن اتفاق افتاده است. و نه مثل انقلاب ۵۷ که نهضتی با مبدأ حوزه وبا مقصد دین بود. 


همه را گفتم به عشق این:

دیروز کارناوال معروف ریو بود دربرزیل داسیلوا. من تنها آرزویم ایجاد یک روز "دلقک" برای ایران است. جشنی با جنس کارناوال ریو با معیارهای عرف غالب میهنم. تا در سالی بسیار دیر تر از شروع امروزش جشنی چنان تناور شود درسرزمین مقدس که هیچ ترشرو ومرگ اندیش وزندگی ستانی توان برچیدنش را نداشته باشد. ومطمئنم که .در آن روز ما هم جام جهانی را برگزار خواهیم کرد وهم المپیک را. درست مثل برزیل. دعا کنید به آرزویم برسم
———–
 کوتاه شده و برگرفته از: دلقک با اندک تصرف

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن