انقلاب را به چوب شورش شهری نمی رانند
«شورش شهری» در دانشگاهها تدریس میشود. در نهادهای آموزشی نیروهای امنیتی و انتظامی راهکارهای مقابله با آن را میآموزند. روشهای مقابله با شورش شهری بسیار پیشرفته است. به دلیل رواج این پدیده در دنیای جدید تجهیزات فنی فراوان نیز برای مقابله با آن ابداع شده. در شورش شهری شاید خشونت کارساز باشد زیرا معمولاً پلیس با «اراذل و اوباش» درگیر است؛ کسانی که تخریبگرند و متجاوز. معهذا، حتی در این برخورد نیز پلیس میکوشد خشونت را به حداقل ممکن کاهش دهد. هدف، آرام کردن شورش است نه تحریک و تهییج بیشتر. هدف تبدیل خشونت به آرامش است نه به عکس.
در «انقلاب»، روشهای مقابله با «شورش» کارساز نیست. «پلیس» با «اراذل و اوباش» درگیر نیست؛ با گروههای اجتماعی وسیعی از مردم در تقابل است که در میان آنها فرهیختگان کم نیستند. بنابراین، حکومتی که به دنبال ثبات است از راهکارهای مقابله با «شورش خیابانی» برای تعامل با «انقلاب» بهره نمیبرد. پیامد محتوم این روش، خونین شدن انقلابها، فروپاشی مهیب نظامها و فروپاشی پرهزینه جوامع است.
در تحلیل حوادث پنج ماه و نیم اخیر ایران باید عالمانه و منصفانه اندیشید. ابتدا باید «پدیده» را شناخت و سپس برای «درمان» آن چاره جست. آنچه میبینم «شورش» نیست زیرا با سرکوب و برخوردهای خشن اوّلیه کاهش نیافته؛ عمیقتر و گستردهتر شده. مقطعی نبود، تداوم دارد. فرو نمینشیند، اوج میگیرد. محسن حسام مظاهری درست میگوید که حوادث ۱۳ آبان ۱۳۸۸ نقطهعطفی در تحولات پس از شروع جنبش اعتراضی به انتخابات است. من نیز سیر تحولات را اینگونه میبینم.
چه باید کرد؟
اگر صورت مسئله درست تبیین شود، یعنی تحولات جاری «انقلاب» شناخته شود، آنگاه میتوان راهکارهایی برای پیشگیری از فروپاشی و خونین شدن تعارضها اندیشید.
برخلاف انقلابهای گذشته جهان و ایران، کسانی چون میرحسین موسوی و سید محمد خاتمی و مهدی کروبی، که تاکنون متنفذترین چهرههای جنبش اعتراضی بودهاند، خود را «ساختارشکن» نمیدانند و، چنانکه در ۱۳ آبان ۱۳۸۸ دیدیم، کلام آنان نیز نافذ است: مثلاً در مطرح نکردن شعار «جمهوری ایرانی» که میرحسین موسوی خواست و مردم معترض به این خواست احترام گذاشتند.
اگر سخن من اعتباری داشت، میخواستم با میرحسین موسوی و خاتمی و کروبی جلسهای برگزار شود و درباره آینده ایران اندیشیده شود. میگفتم: در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه، انگلیسیها بسیار سرمایهگذاری کردند تا فردی هوادار خود را در فرانسه، با نام «ناپلئون سوّم»، به قدرت رسانند. در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، آلمانیها بسیار تلاش کردند تا لنین را برکشند زیرا خواستار خروج روسیه از جنگ جهانی بود؛ یعنی آنچه آلمان میخواست. چرا امروز این همه میکوشند تا میرحسین موسوی و خاتمی و کروبی، یعنی رهبرانی که به انقلاب اسلامی باور دارند و تمامی هوّیت خود را در انقلاب و میراث امام خمینی (ره) یافتهاند، منزوی شوند و جنبش دارای هوّیت به موجی کور و بیهوّیت بدل شود و راه برای راهزنان سیاسی هموار؟ چرا برخلاف آنچه تمامی «عاقلان» در تاریخ کردند رفتار میشود؟
اگر سخن من اعتباری داشت، میخواستم احمدینژاد فوراً به دلیل عدم کفایت سیاسی توسط نمایندگان مجلس برکنار و محاکمه، محاکمه واقعی، شود به عنوان آغازگر و محرک این موج که پس از آن نیز با سوءمدیریت خود هر لحظه ایران اسلامی را با بحرانی جدید مواجه کرده و میکند؛ به عنوان کسی که اینک حتی «عقلای جناح راست» نیز او را «بلیه آسمانی» و «درد بیدرمان» یافتهاند.
اگر سخن من اعتباری داشت، میخواستم که «ارباب معارک» را از رسانهها و منابر جمع کنند و برخیشان را، به اتهام فتنهانگیزی، به محکمه کشانند.
در یک کلام، اگر سخن من اعتباری داشت، میخواستم که «عقلای قوم»، از هر جناح سیاسی بدون در نظر گرفتن سلایق یا علائق یا کینههای شخصی، جمع شوند و برای مملکت چارهای بیندیشند.
برگرفته و کوتاه شده از: عبدالله شهبازی