فلسفه سیاسی آخرالزمان
یادداشت دکتر کاشی را در باره مطلبی که در نقد نگره انحلال سیاست او نوشته بودم امروز دیدم. چون در سفر بودم فرصتی برای وبلاگ خوانی مرتب نداشتم. یادداشتهای سفر مصر که تمام شود به این موضوع دوباره باز می گردم. من با توصیف او از صحنه سیاسی و اجتماعی ایران موافق ام اما نه آن را کامل می بینم و نه با تحلیل او موافقت کاملی دارم. شرح ان را به فرصتی دیگر وامی گذارم:
مهدی جامی عزیز چند روزی هست که مطلبی خواندنی در نقد دو یادداشت مربوط به مفهوم انحلال سیاسیمن نوشته است. خیلی تلاش کردم پاسخی برای او دست و پا کنم. مطالب دست و پاشکستهای از بعضی فیلسوفان غربی در ذهن داشتم. کم و بیش مفاهیمی از نوع جامعهشناسی سیاسی هم در ذهنم خلجان میکرد. راستش دو سه یادداشت نیمهتمام هم نوشتم. اما خیلی پاسخ دندانگیری به دست نیامد از همه صرف نظر کردم.
شاید حق با اوست مفهوم انحلال سیاسی کمی زیادهگویی در باب واقعیت است. مفهوم انحلال، بیش از آنکه گزارشی از واقعیت باشد، بیانی برای احساس شخصی من است از اوضاع.
یادداشت جامی پر است از پیش باورهایی که به طور ضمنی به آنها اشاره کرده است. او از حاکمیت دیکتاتوری سخن میگوید و اینکه سیاستگریزی مردم چگونه استخوانی است در گلوی استبداد. من اما طور دیگری واقعیت را تجربه میکنم. من یک انحطاط عمیق فرهنگی، اجتماعی را تجربه میکنم که گاه استبداد سیاسی تنها چاره آن است. ممکن است بگوئید که انحطاط حاصل استبداد سیاسی است. انکار نمیکنم، اما ماجرای مرغ و تخم مرغ است: انحطاط حاصل استبداد و استبداد عامل انحطاط است.
اجازه بدهید کمتر اسیر کلیشههای سیاسی شویم. کسانی البته فریاد آزادیخواهی سر میدهند و کسانی نیز آنها را بازداشت میکنند، شکنجه میدهند و اینهمه گاهی کفایت میکند که از حیات یک جامعه آزادیخواه سخن بگوئیم و از یک رژیم دیکتاتور. راستش را بخواهید از این کلیشه احساس تهوع میکنم. آنقدر که گاهی تحریک میشوم از دیکتاتوری و سرکوب دفاع اخلاقی کنم.
… به جد میتوان از بندگان بی ارباب سخن گفت. مقصودم بردگی کردن است بدون دستورالعمل و خواست ارباب. کسی را میشناسم که از سر تا پای نظام و دین و آئین را قبول ندارد. اما در همه راهپیماییها شرکت میکند. از او میپرسم چرا میروی، از احتمال آنکه شاید نیازی به کاری افتد سخن میگوید و اینکه شاید سابقه این مشارکت به کارم آید. اساتید متعددی را میشناسم که نقش خبررسان را بر عهده دارند. فال گوش میایستند و به هر قیمتی مسائل خصوصی همکاران خود را گزارش میدهند، برای رئیسی که چندان مطالبه خبر نیز نکرده است و بانگاهی حقارتآمیز به این جماعت مینگرد. فضاهای کار بوروکراتیک، پر از رعب و وحشت از دیگری است. همه در یک موازنه پیچیده قدرت زندگی میکنند. در ایرانی که همه چیز امکانپذیر است، برای همه رخدادهای متصور در آینده، فکری کردهاند.
همه پر از طمع و حرص بیشتر و بیشتر داشتناند. در عین حال به هر آنچه دارند نیز هیچ اعتمادی ندارند. بنابراین در امید حداکثری برای به دست آوردن همه چیزند و در همان حال، در رعب حداکثری برای از دست دادن همه چیز. گاهی مواردی را مشاهده میکنی که افراد در منگنه آنهمه امید و اینهمه رعب، به نحوی عجیب پست و حقیر میشوند. بیمار میشوند، احمق میشوند و گاهی از شدت اضطراب به هزار بلیه زمینی و آسمانی گرفتار.
یکی از دست در کاران مطبوعات حزباللهی میگفت حاضر است پول خوبی بگیرد و در نشریهاش علیه فلان کتاب نویسنده بنویسد و به تیراژ آن کتاب کمک کند، در میان مطبوعات دوم خرداد نیز حرص و هوس تیراژ و سود، یکی از عوامل تندروی محسوب میشد.
خوب است کمی پای درددل روسا و مدیران از کار برکنار شده بنشینید. تا زمانی که هستند، و مجرای توزیع رانتاند، هر آنکس که فکرش را بکنید گردشان جمع میشوند، از هر مزخرفی که بگویند، با آب و تاب تعریف و تمجید میکنند. چندانکه گاهی این بندههای خدا را دچار بیماریهای روانی میکنند. حق هم دارند. شما فکرش را بکنید که همه اساتید فن و فیلسوفان و متفکران به نام و صاحب قلم از هر کلام شما حیرت کنند و مرتب از بداعت فکری و خلاقیت ذهنی شما در شگفت شوند، و برای اندکی سرماخوردگی شما قلبهاشان به تپش افتد، چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد و در باره خود چگونه خواهید اندیشید؟ اما چه اتفاقی خواهد افتاد اگر از همان ماههایی که کم کم زمزمه برکناریتان شنیده میشود، یکباره ببینید همین دوستان بزرگ و فرهیخته و صاحب نام، چه دل پرخونی از شما پیدا میکنند، و چهها که علیه شما نمیگویند. کمی از تعارف بکاهید، میبینید چه بازار گرمی از زد و بند حقهبازان کلاش شکل گرفته است.
گاه احساس میکنم جامعه از دست رفته است. در این فضای از دست رفته، نمیدانم اصلاً چه تفاوتی هست میان همه آرمانهای متصور بشری. حکومت اسلامی، معنویت، اخلاق، توسعه، دمکراسی، حقوق بشر، عدالت و هر چیز دیگری که به ذهنتان میرسد، کالاهای سوداگرانهاند. در چنین فضای از دست رفتهای، من نمیدانم جستجوی آرمان سیاسی چه جایی دارد.
جامی از عصر پستمدرن و سیاستورزی غیر سیاسی سخن میگوید و از بیاعتنایی مردم به عرصه سیاست، نحوی کنش سیاسی استنباط میکند. من اعتنا یا بی اعتنایی به سیاست را از یک جنس میبینیم. دوستان کمی دچار کج فهمی شدهایم. جماعتی کثیر و میلیونی تنها در یک کنش بی هزینه روزی رایی دادهاند و ما تصور میکنیم آتشی که جویای آزادی است، زیر خاکستر این جامعه در انتظار فرصت است. مهدی جان، ماجرای این دولت و ما ملت، مثل یک قابلمه است که تو مرتب از در آن سخن میگویی که اجازه نمیدهد از محتویات قابلمه استفاده کنیم، و من از محتویات آن میگویم که باور کن خوردنی نیست. تو جرات داری، سویه دولت آن را بگو، و از سرکوب و محدودیت حقوق بشر بگو، من نیز اجازه بده از رکود و انحطاط جمعی سخن بگویم و به دلیل جرات کم و ضروریات معیشت از دولت سخن نگویم. از منظر تو، این گندابی که در قابلمه میجوشد، حاصل سیاستهای حاکمیت است، از منظر من، این حاکمیت حاصل این گنداب است. جمع سخن من و تو به حقیقت نزدیکتر است تا منظر هر یک از ما.
نمیخواهم صرفاً سیاه نمایی کرده باشم. اما تصور میکنم این کلیشه دولت سرکوبگر و ملت آزادیخواه، دیگر افقی را نمیگشاید. اجازه بدهید کمی بحث را از جایی دیگر هم شروع کنیم. تا زمانی که ملت چنین است سرکوب دولت تا حدودی توجیه اخلاقی هم دارد. تا زمانی که دولت چنین است، انحطاط ما مردم تا حدود زیادی قابل درک است.
من از انحلال سیاست سخن گفتم، به این معنا که در چنین فضایی، پیشبرد هر آرمان سیاسی بلاموضوع است. خلاصه کلام همان است که جامی میگوید، آخرالزمان یک دوره سیاسی فرارسیده است، برای طلوع یک دوران تازه باید همه چیز را موضوع یک بازاندیشی قرار دهیم. کمی به اعماق فرهنگی و اجتماعی این جامعه نیز بیاندیشیم.
برگرفته و کوتاه شده از: زاویه دید – تاکیدها از سیبستان