باب شهر علم ام خواندید و از آن به درون نرفتید

قطامه: هراس تو از چیست پسر ملجم _ از شجاعتش؟ مگر او بنده پاک خدا نیست؟ و مگر چون پیشانی به خاک عبادت می‌ساید بسیار نمی‌ماند؟ چه فرصتی نیکوتر؟ شمشیر پنهان کن،‌ و به مسجد کوفه برو؛ به زاویه او! گوشه‌ای بخز، و جانوران طبعت را بیدار کن و بر او بگمار! در کمین باش؛ و چون سر بر زمین نهاد،‌ تنها تو حاکمی و شمشیر! 
ابن ملجم: هاه؟
قطامه: می‌گویند اهل تظاهر نیست. پس به خلوتی نماز می‌کند دور از چشم. و می‌گویند از اسراف در مال جماعت بیزار است. پس شمع خاموش می‌کند. می‌بینی؟ نیکی‌های وی به سود توست. نیکی‌های وی همیشه به سود دشمنانش بوده! خدا نیز البته جایی در همان نزدیکی است. و اگر از کار تو ناخوشنود بود علامتی خواهی دید. اگر شمشیرت چوبین شد، یا دستت سنگ؛ اگر او به وقت نیامد، یا در حصار جماعت سجود کرد، علامت نیکویی است. نه؟

نویسنده ] متن در دستش [ : من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم! _ شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیر خدا گفتید! از زمینم به چهارم‌آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید!

شما با من چه کردید؟ … وای بر آن‌که برده کند، و آن‌که بردگی خواهد! وای بر آن‌که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه‌های قلبتان! به ذوالفقار خون‌چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده‌دلان را کیسه تهی کنید! … صبر کردم صبر، چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد _ به سالها! … آنها که خود را به من می‌بندند، کاش آزادم کنند از این بند! _ آنها که سوار بر مرکب روح ساده‌دلانند! آنها که لاف جنگ می‌زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال؛ و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می‌پرورند برای جنگ با حقیقت! …

شما با من چه‌ کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن‌که به آسمان برین برانیدم! چنین است که صحنه‌ها از ابن ملجم پر است و از علی خالی! _ شما دوستداران من با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟

از: مجلس ضربت زدن به قلم بهرام بیضایی – نقل از کهنه نقاب

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن