از اتاقم به جهان راه دارم: وبلاگ می نویسم چون از طریق وبلاگ می دانم که امروز حسن در تبریز چه فکر می کند، و او هم می داند من چه حسی نسبت به نوشته هایش دارم، همراه پیمان و خانواده ش در قطار تهران تا کرمان کف واگن می خوابم و در وانت از کرمان تا بم می روم. روز عید فطر با بچه های مدرسه در بم هستم.
با اعدام عاطفه فریاد می زنم، با تازیانه خوردن ژیلا ضجه می کشم، با حسین زاده دانش آموز بمی که بخاطر داشتن یک توپ فوتبال می خندد، می خندم، از معین دانش آموز دیگر بمی نامه دریافت می کنم. می خوانم که هم جنس بازان چطوری فکر می کنند، چگونه حسشان را راحت تعریف می کنند، از نظرات فمینیست ها با خبر می شوم.
می دانم امید، ترانه، علی، شیرین، مریم، حسن، محمد، و … هر روز روی وبلاگم کلیک می کنند، انگار که یادداشتم را با هر کدام آنها می خوانم، نظرشان را می خوانم و با حسشان همراه می شوم. از پیام هایشان لذت می برم، کسانی را می شناسم که با دردهایم همدردند، با شادی هایم شادند، با ناراحتی هاشون شریکم، با خوشحالی هاشون همراهم.
با همه آنها از بم، از فوتبال، از عراق، از عدالت، از آزادی، از سیاست، از روابطشان در مدرسه، در دانشگاه، سر کار و با دوست های دختر و پسرشان صحبت می کنم، از هر چه که دلم بخواهد حرف می زنم.
از روی مرزها و کوه ها و رودها می گذرم و با دهها هم زبان خودم در سراسر دنیا ارتباط دارم، از دیوارها بلند قلعه های مذهب و عقیده و سنت و هرچه ی دیگر عبور می کنم، می دانم دختری امشب در تهران ساعت ۲ بعد از نیمه شب دارد با دوست پسرش در هلند صحبت می کند.
از اتاقم به جهان راه دارم و جهان را به اتاقم می آورم و با جهان به گفتگو می نشینم.
مثل گل قاصدک هر لحظه بر بامی و بر چشمی می نشینم. همه جا هستم. در حالی که در اتاقم نشسته ام. پنجره ای به وسعت جهان دارم.
علی اوحدی
وبلاگ نامه های ایرونی
(نقل از: وبلاگ؟ – از اتاقم به جهان راه دارم، بی بی سی)
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و