انتخابات ۷ اسفند و نشانه هایش

قصد تحلیل عمومی انتخابات را ندارم. ولی به نظرم رسید برخی نشانه ها قابل توجه اند. شاید برخی نکته ها تازگی هم نداشته باشد اما برجستگی خود را در این انتخابات نشان داد. جامعه در حال رشد است مثل جوانی برومند. و در این مسیر یاد می گیرد و برخی نشانه های سنین پایین تر خود را به صورتی تازه جلوه می دهد یا اصولا خلق و خویش عوض می شود.

از همین یکی آخری اگر شروع کنم باید بگویم در روزهایی مثل ۷ اسفند مردم دوباره به یک بدن واحد تبدیل می شوند و همین آنها را تشویق می کند که بیشتر بیرون بیایند و رفتار مشابهی را بروز دهند. وحدت اجتماعی از عهد عتیق به وحدت بدن تشبیه شده است. در روز گذشته وحدت بدنه اجتماعی ما بار دیگر خودنمایی کرد. این همانی است که نادختری محسوب می شود و به انواع طعن و آزار تحقیر می شود و حذف می شود. 
از این وحدت بدنی دو نکته قابل دریافت است. اولی تغییرات این خودنمایی و دیگری مساله احزاب. معمولا ذهنیت غربی که ذهنیت حاکم بر رسانه ها و تحلیل ها هم هست یا ناخودآگاه می شود گرایش اش این است که بگوید جامعه بدون حزب قادر به مشارکت سیاسی فعال نیست. اما به نظرم با وجود الگوهایی مثل جامعه ایران باید در این گزاره تردید کرد و مشارکت سیاسی را طور دیگری هم تعریف کرد. ایرانی ها در طول سالهای بعد از انقلاب تقریبا همیشه بدون اتکای به احزاب و نظام خاص حزبی و عضویت در آن رای داده اند. اگر این مدل مشارکت جایی بحث شده باشد و سازه های اش روشن شده باشد من خبر ندارم و دوستان دستگیری کنند اما اگر نشده کاملا ارزش بحث دارد. نباید این نوع مشارکت را که تاثیرگذاری اش اظهر من الشمس است زیر سایه غیبت احزاب و گفتمان سیاسی مربوط به آن نادیده گرفت و بی کنکاش گذاشت. تصور من این است که در جوامع دیگر هم رفتارهای اجتماعی از الگوهایی  پیروی می کند که در ایران می بینیم و شاید تنها حوزه سیاست متفاوت باشد. یعنی حزب غربی در مشارکت سیاسی تاثیر دارد اما در حرکتهای اجتماعی مردم اصول دیگری حکومت می کنند. در ایران این نحوه رفتار در روزهای عزاداری هم دیده می شود. چنانکه در روزهای شادمانی عمومی. مناسک انتخابات از این منظر چیزی شبیه برون آمد مردم از خانه در ایام تاسوعا و عاشورا و رفتارهای مشترک در نوروز و در پیروزی فوتبال و مانند آن است. 
نکته دوم در خودنمایی های تازه است یا تازگی های خودنمایی مردمی. در یک کلام می توان گفت که میزان استقلال فردی کاملا بالاتر رفته است. عکسی که دیروز دست به دست می شد و نمونه های متعدد دیگری هم پیدا کرد نشانه ای از این استقلال فردی است. دختری با موهای باز و آلامد در کنار روحانی جوانی نشسته و هر دو دارند رای می دهند. به نظرم چنین اتفاقی در سالهای پیش کمتر دیده می شد و در سالهای پیشتر اصلا دیده نمی شد. از نگاه من معناهای متعددی در این عکس هست. مثل اینکه نمی توانی مرا حذف کنی (کنار تو هستم). من دیگر از تو نمی ترسم (روحانی نشانه ای از حاکمیت). من باور دارم به واقعیت حضور تو چنانکه باور دارم به واقعیت حضور خودم (نوعی همزیستی اجتماعی). من قرار نیست از تو فرار کنم. و تو قرار نیست مرا پنهان کنی. به نظرم این تصویر تازه ایران است. تصویری که در این سالهای بعد از جنبش سبز مدام پررنگ تر شده است. اگر فشار ولایی و امنیتی نباشد این تصویر می تواند تصویری ساده از یک انتخابات عمومی در ایران ده سال بعد هم باشد.
همین استقلال فردی در رفتار دختر آن عکس را که به زبان بدن حرف می زد، در فاشگویی انتقادی حمید فرخ نژاد هم دیدیم. در ویدئویی که زیاد دست به دست شد فرخ نژاد بازیگر سینما که در یک دوجین فیلم بازی کرده و قاعدتا باید کمی محافظه کار باشد در برابر دوربین تلویزیون صریح و عریان و روشن حرف زد. گفت مردم آمده اند تا با رای خود اجازه ندهند کسانی که برای مردم تهدید به شمار می روند به مجلس بروند. گفت این عادلانه نیست که هر که را مردم می توانستند به مجلس بفرستند حذف کردید. اما مردم از همین فضای کوچک باقیمانده هم استفاده می کنند تا نفس بکشند. و حرفهای خوب و روشن دیگر. این حرفها را زمانی فقط در تاکسی ها می شد شنید. اما خوبی رشد اجتماعی این است که از حرف زدن در خانه و تاکسی شروع می شود و به حرف زدن در مقابل رسانه ها و کنش اجتماعی می انجامد. 
نکته دیگر در همین کنش اجتماعی است. به نظرم آنچه در این انتخابات مشخص شد و باز به نوعی با همان ساختار کنش عمومی و تنانه جامعه ما مربوط است مشخص شدن رهبران طبیعی این کنش بود. مشکل عمده رهبری سیاسی در ایران این است که از مدلی عقبمانده و استالینی پیروی می کند. این نوع رهبری در شخص ولی فقیه و در نهادهای مسئول انتخابات مثل شورای نگهبان پیکرینه شده است. اما نکته اساسی این است که این رهبری سیاسی و آن شورای محافظ ولایت که هر کس را که خواست قلع و قمع کرد نتوانستند مردم را مدیریت کنند بلکه رهبرانی که کاملا از این نظام عقبمانده فاصله گرفته اند توانستند کنش اجتماعی آنها را علیرغم میل ولایت و دستگاههایش مدیریت کنند. به نظرم از این منظر انتخابات ۷ اسفند پاسخ مثبت روشن مردم به روحانی و هاشمی و خاتمی بود. روحانی عزت خود را از برجام و باز کردن ایران به روی جهان دارد و دور کردن تهدید جنگ. او امروز نماینده ارزشهای مردمانی است که نمایندگان شان هم حذف می شوند و "منافعی اندک" در ساختار نظام برایشان باقی است. دیگری هاشمی است که در سالهای اخیر خاصه بعد از جنبش سبز مرتب از ولایت فاصله گرفته، از امامت جمعه بازمانده و منتقد صریح نظام ولایی شده و در همین انتخابات هم به دستگاههای حذف کننده نامزدها تاخت. اعتبار او از سرمایه ای است که در راه نقد سیاسی اش هزینه می کند. او از رهبرانی است که به مردم بازگشته است. فرصتی که خامنه ای هم بخصوص پس از برجام داشت اما از آن استفاده نکرد و به ستیز با مردمی که آنها را نمی پسندد و از آنها می ترسد ادامه داد. و نهایتا خاتمی. مردی که جنبش بزرگ اصلاحات بارش بر دوش او افتاد و آن را به اندازه مقدور هدایت کرد و مغضوب دستگاه ولایت شد و حتی تصویرش هم ممنوع است. اما با یک ویدئوی ساده توانست اقشار مختلفی از مردم را به حرکت در آورد که هنوز اصلاح امور را با نام او می شناسند. در کنار اینها بنشانید دهها چهره فرهنگی و هنری و صاحب اعتبار و نام را که پیش آمدند و به این فراخوان پیوستند و مردم را دعوت کردند مثل چند انتخابات سالهای اخیر. 
این رهبران سیاسی و فرهنگی نشان دادند که پیوندهایی میان آنها و گروههایی بزرگ از جامعه وجود دارد که بدون حزب خاص و نهاد معین تشخص یافته است. آنها می توانند صدای مردم را بشنوند و مردم هم به ندای آنها پاسخ می دهند. این شخصیت واحد اجتماعی همانی است که از زمان جنبش اصلاحات در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران نقش بازی کرده است. خارج از همه نهادهای ولایی و حکومتی. این پیوندهای طبیعی و عرفی بسیار قابل مطالعه است. می توانید مثلث جیم را هم در سوی دیگر نشانه رهبرانی بگیرید که مردم سرکوب شده و ناراضی می خواهند از آنها فاصله بگیرند. می توانند یا نه مهم نیست. نشانه ها به اندازه کافی اهمیت دارند. کنش خاص خود را هم به سرانجام می رسانند. دیر یا زود.
در مجموع به نظرم طبقه سرکوب شده پس از انقلاب و خاصه در دوران رهبری خامنه ای یکبار دیگر وحدت یافت و خودنمایی کرد و به رهبران طبیعی خود پاسخ مثبت داد. طبقه متوسط شهرنشین بدون داشتن احزاب گسترده و بدون آنکه میدان بازی داشته باشد سال به سال رشد می کند و خود را هر جا لازم باشد نشان می دهد. کلیت این حرکت مثبت است و توقف ناپذیر. نکاتی در جزئیات اینجا و آنجا می توان یافت و نقد کرد اما بهانه جستن از این مسائل و کل تصویر را ندیدن خطا ست. دیدم برخی دوستان چپ یقه گیری کرده اند بر سر همین نکته ها. اما ماجرا را نباید ذره بینی دید. طبقه متوسط شهرنشین ایران هم از سوی دوستان چپ افراطی تحقیر و طرد می شود هم از سوی حکومتی های ولایی طرد و حذف می شود. و در این اشتراک نکته های عبرت آموز هست. من نمی خواهم از همه رفتارهای این طبقه سرکوب شده پس از انقلاب دفاع کنم. اما ندیدن این حجم عظیم که هر از چندی به بهانه ای به یک بدن واحد اجتماعی تبدیل می شود، تنها لجاج با خویشتن و دگماتیسم است. به نظر خاضعانه من آینده ایران در گرو شناخت این بدن واحد است. مهم نیست که نتیجه انتخابات چقدر به سود این بدن وحدت یافته خواهد شد. طبیعی است که در مسابقه ای که طرف مقابل دهها رانت حمایتی دارد و این طرف فقط وحدت اجتماعی خود را دارد و حق رای اش برابر نیست نتیجه نمی تواند چنان باشد که آرای این مردم را نمایندگی کند. اما مساله این است که این بدنه قابل حذف نیست. نه از ساز و کارهای سیاسی داخلی و ولایی و نه در تحلیل های سیاسی. این بدنه اجتماعی دیگر خود را تثبیت کرده و هویت پیدا کرده است. این را خامنه ای هم می فهمد که پیشاپیش دست به حذف نمایندگان آنها می زند. شناخت این بدنه در میان اهل نظر و کنشگران مدنی و سیاسی هم اهمیت اساسی دارد. این شناخت باعث می شود از نومیدی دور شویم و مرتب شگفت زده نشویم و نپنداریم که مردم ایران قابل پیش بینی نیستند. منطق این مردم را باید فهمید. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن