Search
Close this search box.

وبلاگستان حافظه جمعی ما ست

وبلاگستان ۱۵ سال بعد از تاسیس بی شباهت به شهر دیترویت نیست! همان شهر معروف آمریکا که در ساخت خودرو پیشتاز بود اما بعد از بحران اقتصادی ورشکسته شد. دیترویت منزلگاه و مسقط الراس کارخانه های بزرگ اتومبیل سازی بود. ولی امروز به طاق کسری شبیه شده است.

دیشب در برنامه به عبارت دیگر، عنایت فانی با اسماعیل نوری علا حرف می زد. آدمی که روزگاری یک چهره ادبی بوده و امروز به یک چهره سیاسی تبدیل شده است. خوب و بدش را کار ندارم اما این تغییر برای من نکته آموز است. فکر کردم به اینکه ادبیات ابزار سیاست بود در دوره اسماعیل نوری علا. روشنفکری ادبی معادل روشنفکری سیاسی بود. زبان و بیان اش در داستان و شعر بود. رسانه اش بود. برای همین هم وقتی دیگر این رسانه برای آن روشنفکر کارآمد نبود رهایش کرد. و شعر دیگر رسانه ای نبود که چهره بسازد. و چهره هایی که ساخت از جنسی دیگر بودند. روشنفکر ادبی نبودند. بماند.
در وضعیت امروز وبلاگستان می توان چیزی از دیترویت و چیزی از رسانه شعر همچون ابزار سیاسی آموخت. و البته چیزهای دیگر. قصه فقط این هم نیست. اما اگر بخواهیم توضیح دهیم که چه شد که وبلاگستان متروک شد این دو نمونه کمک می کند.
وبلاگستان مثل روزنامه های عصر اصلاحات است. خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. بعد از آن هم یک موج ویدئوی موبایلی آمد و رفت. توئیتر داغ شد و سرد شد و گودر شلوغ شد و تعطیل شد. فیسبوک هم که راه تنفس و تبرج بعدی بود این روزها دارد خلوت می شود. نوع مصرف رسانه ای نوع تولید رسانه ای عوض شده است. و نوع تماس رسانه ای.
چرا نگوییم نیاز رسانه ای؟ از این زاویه نگاه کنیم: در رفتار رسانه ای مصرف کننده ایرانی مهم این است که چه چیزی به او تنفس گاه می دهد. با خود می گوید انگار جفت خوشحالان و بدحالان شدم اما کسی از درون من نجست اسرار من. می خواهد اسراری بگوید و نمی تواند و می تواند و می گوید و نمی گوید. بعد به نتیجه نمی رسد. نتیجه ای که می خواهد برسد از طریق رسانه نمی شود رسید. مساله این است. رسانه جایگزین عمل و اقدام و کنش و تصمیم اجتماعی نیست. گرچه رسانه مهم است. اما همه چیز نیست. 
حالا دلخوش است به تلگرام و کمی پیشتر به وایبر. مصرف کننده رسانه عقب نشینی کرده به محفل خانوادگی. به همان عرصه خصوصی که پناه گاه اش بوده است. تنفس گاه اش بوده است. درها را هم بسته. وبلاگ درهایش باز بود. وایبر و تلگرام درهایشان بسته است. محفل است. رسانه نیست.
مفهوم این تحول چیست؟ ما را نجاتی نیست. کلمه ای نیست که نجاتبخش باشد. فعلا دور هم خوش باشیم. از فردا کسی خبر ندارد. 
منحنی رسانه های شخصی در این پانزده ساله دارد از فعالیت به سوی انفعال فرو می نشیند. از اوج وبلاگ و کنشگری و بیرون ریختن هر چه اسرار بود به حضیض جوک و شوخی های معمول و کلمات سانتی مانتال و اطلاعات دم دستی و مشکوک و از این شمار بشمار. اما در دل خود حسرت نجات را می پرورد جز اینکه از کلمه نومید شده است. این نومیدی خطرناکی است. 
اما وبلاگ و تمام آنچه از اسرار ما در سینه دارد درخشان ترین حافظه جمعی ما در یک دوره تاریخی است. در این هیچ تردیدی نیست. ما هر چه داشتیم گفتیم. هر چه بلد بودیم روی صحنه ریختیم. هر طرحی که داشتیم مطرح ساختیم. اما نجات نیافتیم. ولی تغییر کرده ایم. خیلی هم تغییر کرده ایم. شناخت مان از خود و جهان بیشتر شده است. راههای تماس مان بازتر و بیشتر شده است. تصورات مان تصحیح شده است. اینها همه از برکت همنشینی با وبلاگ است و بعد فیسبوک. فیسبوک هم مینی وبلاگ است. برای اهل اش نقشی جز ثبت اندیشه های کوتاه ندارد. چیزی که زمانی جایش در وبلاگ بود. این ادامه همان است. 
وبلاگستان متروک است اما موزه مهمی از خاطرات همه ما ست. وبلاگستان سند مشروح زندگی مردمی است که می خواستند نجاتی پیدا کنند. حرفهای فروخورده را بیان کنند. وبلاگستان نتوانست ما را نجات دهد اما ما را تغییر داد. سیاست را شفاف کرد. رسانه ها را مردمی کرد. در رسانه های امروز همه جا حضور وبلاگ نویسان دیروز را می بینیم. ما صدای خود را بلندتر و روشن تر کرده ایم. و دفتر خاطرات خود را به صورت عمومی و علنی در صدها هزار برگ ثبت کرده ایم. نفس این ثبت کردن فتح بزرگی بوده است گرچه به فتح بلندترین قله نرسیدیم ولی بلندترین قله ای را که می توانستیم فتح کنیم فتح کردیم. خود را بهتر شناختیم. همدیگر را بهتر شناختیم.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن