دیشب در عالم خواب و بیدار بودم. خواب ام نمی برد. گفتم بر می خیزم و چراغی بر می افروزم و نانی آماده می کنم و چای و در بامداد خلوت کمی می خوانم و می نویسم. میان برخاستن و خود را خواباندن مانده بودم. از خود سوال می کردم که بر می خیزم یا نه. متوجه شدم که رفتن به طبقه پایین خانه و ساعتی را به چای و خلوت گذراندن برایم لذت بخش است. تصویر آنچه خواهم کرد و حالی که خواهم برد آنقدر قوی می شد که داشت مرا از بستر بلند می کرد. و کرد. دیدم در واقع برای حرکت از یک وضع به وضع بعدی باید آن وضع آراسته شده باشد در چشم آدم تا انگیزه ببخشد. سپس به این منتقل شدم که در قرآن هم بحث زینت داده شدن هست. مردم علی العموم و یعنی بنی بشر باید امری برایش جذاب شود و چشم و ذهن اش را پر کند تا برای انجام اش قدمی بردارد. قرآن زینت داده شدن را برای تقریبا همه امور صادق می بیند. یعنی اصلی عمومی که هر کار شیطانی و رحمانی از آن برکنار نیست. آدم باید اول کاری به چشم اش دلربا بیاید تا به آن تن دهد.
امروز در مرور آیات قرآنی متوجه شدم که در واقع زینت یافتگی مقدمه رنج است. به بیان دیگر برای اینکه ما بنی آدم تن به رنج و تعب و سختی و زحمتی بدهیم باید آن را برای هدفی که در چشم ما زینت یافته انجام دهیم. مثلا زنی که می خواهد بچه دار شود آنقدر این فرزند آینده به چشم اش شیرین می شود که برای به دست آوردن اش حاضر می شود به بارداری نه ماهه و رنج به دنیا آوردن کودک خود تن بدهد. یا دانشجویی که می خواهد رساله ای بنویسد آنقدر باید غرق در موضوع خود شده باشد تا تن به کار دهد و چیزی نو بیافرد. آدمها را از آنچه برایشان زینت یافته می توان و باید شناخت.
از نگاهی دیگر، بیگاری و اسارت و بردگی و خوارداشت و ذلت و همه اینها در واقع یک معنا بیشتر ندارد: آدم کاری را انجام می دهد که در نظرش زینت نیافته است. وقتی شیرینی زینت از آدمی دریغ شود کار او بیگاری و اسارت می شود و به جای آنکه اسباب سربلندی او شود – مثل مادر که تولد کودک برایش فخر است- تبدیل به خوارداشت او می شود. بهترین کار زینت یافته ترین کار است. با لحاظ اینکه جهت کار نیز انسانی و خیر باشد.
زینت در همه کارهای آدمی جاری است. از کوچکترین تا بزرگترین. بدون زینت نمی توان قدمی اصیل برداشت. رنجی که می بریم بدون مقدمه زینت گنجی محتمل بی معنا ست. مشقت های آدم فقط در پرتو زینتهایی که رانه درونی او ست تحمل پذیر می شود.
زینت در سطح فردی و اجتماعی هر دو جاری است. به زبان دیگر ملت ها نیز از این اصل برکنار نیستند. اینجا – و البته در مورد افراد هم – می توان از زینت هایی که مردمان به دست کرده اند و دستاورد آنها ست و به معنای دقیق تر دست-رنج آنها ست ایشان را شناخت. وقتی پل زیبایی را می بینیم یا ساختمانی خوش قد و قامت یا کتابی ارجمند یا اثری ستودنی در سینما و موسیقی و از این شمار در می یابیم که کسی و کسانی در فراهم آوردن آن رنج برده اند و سخت کوشیده اند. و از اینجا آنها را می شناسیم. هر کاری که فاقد لطف و آن است و فاقد هندسه دقیق و زیبا همانا کاری است که از سر اجبار و اضطرار و تکلیف سر هم شده است.
نکته آخری که در این اشاره گفتنی است زینت است و کارفرمایی آینده. در واقع آینده آن زینت بزرگی است که به دنبال آن ایم. یا مجموعه ای از زینت ها که برای به دست آوردن اش رنج امروز را بر خود هموار می کنیم. پرسشی که بلافاصله می تواند مطرح شود این است که رهبران همه کشورها نوعی از زینت را برای مردم خود تبلیغ می کنند و اهداف خود را در پرتو آنها توجیه می کنند. کشوری نیکبخت است که میان مردمان اش برای رسیدن به آن آینده توافق و اجماعی وجود داشته باشد. یا به زبان سیاسی تر اکثریتی از مردم بر آن بر اساس روشهای پذیرفته توافق کرده باشند. از خود می پرسم رهبران ما کدام آینده را برای ما زینت بخشیده اند؟ آنها چه دارند که به ما عرضه کنند و دل ما را برباید و ما را با آنها همراه سازد؟ وگرنه هر دستگاه سیاسی ابزار اعمال و حفظ قدرت را دارا ست. آنچه به رهبری معنا می دهد پدید آوردن بینشی است که مردم به آن دل بدهند تا بتوانند چیزی را که آینده است با کار امروز خود بسازند. اما فقدان این زینت فقدان آن شیرینی برای کوشش واقعی و ملی به معنای بحران بی آینده شدن است. چنین جامعه ای تنها به زینت های فردی دلخوش خواهد شد و از زینت ملی و آینده واحد که تصویرش رنج و مشقت امروز را توجیه کند بی بهره خواهد ماند. در چنین سرزمینی همبستگی میان دولت و ملت کیمیا ست. همین جا ست که از زبان رهبران اش حرفهایی می شنوی که مضحک اند. این آن خطر بزرگ است برای دستگاه سیاسی اگر فهم کند. اگر نه دیر و زود مردی و زنی و مردمانی پیدا خواهند شد که از آینده ای سخن می گویند که دلربا ست. این قهری است. این نیاز آدمی است.