می خواستم در دنباله اشاره ای که مادام میم به همبستگی اجتماعی میان یهودیان کرده است بحث او را از زاویه دید خودم گسترش دهم و مثلا به مساله شبکه سازی ( در واقع: نسازی) اجتماعی در میان (طبقه متوسط) ایرانیان برسم. اما امروز مساله دیگری باز هم در بحث شارون ذهن ام را مشغول کرده بود که برای تکمیل بحث قبلی فوری تر به نظرم می رسد و در عین حال به یک خصیصه فکری گسترده در میان ما توجه می دهد.
شارون برای بسیاری از ما ایرانیها مظهر نوعی نقد / قضاوت است که باید آن را قضاوت اتوماتیکی نامید. شارون نامی است که در مقابل آن نیازی به فکر کردن برای قضاوت نیست. فورا می توان محکوم اش کرد. و تردیدی در محکوم بودن او به خود راه نداد. محکومیت در اینجا مثل یک بسته آماده توزیع / مصرف می شود. اما نقد شارون یا قضاوت در باره شارون به روش اتوماتیکی جواب نمی دهد. دست کم نه برای اهل قلم و روزنامه نگار و مورخ و منتقد سیاسی و دانشجو. زیرا قاعدتا شان این گروهها در سنجش تاخیری و ضداتوماتیکی حوادث و آدمهاست.
من از شارون به عنوان مثال داغ / حاد/ افراطی استفاده می کنم. اما فکر می کنم این گرایش به نقد / قضاوت اتوماتیکی یک گرایش عمومی در اندیشه گریزی به سبک ایرانی است. قضاوت اتوماتیکی تردید نباید کرد که مخالف اندیشه است. حتی اگر در کلام اندیشه ورزان اتفاق افتد. این نوع قضاوت منحصر به جماعت ایرانی نیست اما در میان ما سخت رایج است. کار قضاوت اتوماتیکی راحت کردن ما از کار پر رنج و پر دردسر قضاوت شایسته است. که لزوما قضاوت مثبت هم نیست (اما قضاوت کیلویی هم نیست طبعا).
قضاوت به روش اتوماتیکی نوعی واکنش به شیوه آماده-به-مصرف است. کار کردن با برچسب های از پیش آماده است. سریع کردن قضاوت و قاطعیت معمولا از خواص آن است (فشرده ترین نوع قضاوت اتوماتیکی فحش/ ناسزا است). برای همین در بین قاضیان جوان و کم تجربه یا کم سواد – که البته ما اصلا نداریم- محبوب است. یعنی قضاوت در معنای خاص که همان کار با دادگاه و پرونده و متهم است هم در میان ما به صورت اتوماتیکی انجام می شود. اگر تمام کار قضا بر این منوال نباشد هم، دست کم، نمونه های مشهور متعدد در این روش قضاوت در حافظه ما حضور دارد. قاضی در این روش، کاری به روند حوادث و تفاوت های پرونده ها و آدمها و موقعیت ها ندارد. او برچسب ها ( و چه بسا نا-سزاها)ی آماده ای دارد که باید متهمان را با همان قضاوت کند. برای همین است که نتیجه این قضاوت ها بسیار شبیه به هم است و بسیار کم از واقعیت و شناخت موقعیت و استنباط قاضی و تفاوت های فردی متهمان در آن نشانی هست.
اگر می خواهید بدانید به قضاوت اتوماتیکی دچار هستید خود را با نحوه قضاوتی محک بزنید که در باره کسانی که مخالف شان هستید دارید. اگر هر بار به اسم فلان فرد شاخص یا رهبر سیاسی یا مقام بلندپایه می رسید تصویر واحدی از او دارید که تماما منفی است حتما دستگاه نقد و قضاوت خود را از نظر ابتلا به ویروس اتوماتیکی شدن بررسی کنید. و بدانید که با کلیشه ها و برچسب ها کار می کنید تا با استنباط. اگر هم تعداد این تصویرهای واحد منفی در ذهن تان زیاد است نیاز به دوباره نصب کردن ویندوز ( پنجره ای که از آن به جهان می نگرید) دارید. روش اتوماتیکی شدن ذهن را تنبل می کند و دلیل گرایش فراوان به آن هم دقیقا نیاز / تمایل به کم کوشی است ( این کم کوشی گویا یکی از خصیصه های بشری شناخته می شود).
در میان رجال کنونی صحنه سیاسی ایران یکی از نمونه های روشنی که به این سرنوشت دچار شده است و هر حرکتی از او سر بزند پیشاپیش تکلیف اش از نظر بسیاری روشن است احمدی نژاد است. اما خطر درست همین جاست. اگر نتوانیم یا این توان را از خود سلب کنیم که به احمدی نژاد گوش کنیم بی تردید دچار اتوماتیکی شدن قضاوت در باره او شده ایم. رهایی از اتوماتیکی شدن یعنی گوش کردن و دوباره گوش کردن به امید یافتن نکته مثبتی در گفتار او. به محض اینکه گوش خود را گرفتیم – به تعبیر قرآن انگشت در گوش گذاشتیم- تا نشنویم در سراشیب اتوماتیکی شدن قرار گرفته ایم. اگر هم تمایل داریم که بشنویم اما زود خسته می شویم و گوشمان را می گیریم باز هم در خطر اتوماتیکی شدن قرار داریم. گوش کردن مهارت است و مثل همه مهارتها باید آموخت و خود را برای آن تربیت کرد.
و اگر نقد و حکم کرده اید؟ نقد و حکم، پرتاب کردن برچسب به سوی فرد و موضوع بحث نیست. شناخت موقعیت است و تفاوت ها و ویژگی ها و سنجه سخن به متری نیالوده به کلیشه. و چه بسیار کسانی که می گویند ضدکلیشه اند اما دست و پاشان در کلیشه پیچیده است. عمدا غیرمتعارف رفتار می کنند تا گرفتار بودن خود را در کلیشه پنهان کنند. سهوا هم البته همه ما می کنیم. اما پناه بر خدا از کار عمد!
و راست است که بخش مهمی از زندگی بشری با کلیشه می گذرد. پس می توان حدس زد که گریز از کلیشه تا چه حد دشوار است. اما دشوار است. غیر ممکن نیست.
نکته آخر اینکه نادرست بودن قضاوت اتوماتیکی به معنای کم اهمیت بودن اش نیست. هر امر فراگیر در ترازوی سیاست مدینه وزنی دارد. این ضدعقلی است که گاه بسیار کارساز است (برای آنها که نخ رسانه و سیاست و تدبیر را به دست دارند) و گاه کارسوز (از اتفاق باز هم برای همان اهل سیاست و رسانه). و کارسوزی واقعی اش در رشد آزاد خردمندی است.
پس نوشت:
چون بحث قضاوت اتوماتیکی شد این را بگویم که من به نوشته مسعود برجیان ( با عنوان مبادی آداب ها نخوانند) مطلقا باور ندارم! یعنی یا آن حرف را خاتمی نزده است یا جدی نزده است. موقعیت آن حرف درست همان نبوده که مسعود بازگو می کند یا برایش بازگو کرده اند. من زیاد با هسته ای کردن بحث های سیاسی موافق نیستم گرچه ظاهرا طرفدار زیاد دارد!