وضعیت بی ستارگی

 وقتی می گویم آن زمان آسمان مان پر از ستاره بود می فهمم که معنی حرف من این می تواند باشد که دیگر نیست. آیا ما دیگر ستاره نداریم؟ به نظرم نداریم. چند کلمه ای توضیح می دهم چرا.

جهان انقلابی تاریخ شده است
ستاره های ما در دنیایی امکان به وجود آمدن یافته بودند که دو قطبی شده بود. جهان دیگر دو قطبی نیست. جهان قهرمانان نیست. قهرمانی را چپ تبلیغ می کرد و راست هم در واکنش، به قهرمان سازی های خنده دار خود پرداخته بود. قهرمانهای واقعی که قلب همه را تسخیر می کردند، حتی در خود اروپا و آمریکا، چپ ها و انقلابی ها بودند. جهان ما جهان انقلاب بود. انقلاب هم قهرمان می خواست. شهید می خواست. خطابه های آتشین می خواست. ایدئولوژی و کتابهای برانگیزاننده می خواست. جهان دیگر انقلابی نیست.

وقتی چهره مادر انقلاب ها و برادر بزرگ پس از فروپاشی روشن تر شد همه دانستیم که صدای آن دهل از دور خوش بوده است. ما ایرانی ها تازه همین چندساله نوع تازه ای از تاریخ دست اول شوروی را داریم در این زمینه بازخوانی می کنیم: با خاطرات آنها که به شوروی رفتند و چه روزگار هولناکی از سر گذراندند. هنوز کتابها و فیلم ها در راه است. اما در این میان ما دیگر کمابیش از راه سفر هم دانسته ایم که در آن جهان مادر انقلابها خبری نبوده است.

مرگ پارادایم قهرمانی
دیگر قهرمانی پدید نخواهد آمد. بسادگی از آنجا که پارادایم قهرمانی مرده است. پارادایم دیگری هم در چشم انداز نیست که قهرمانی را ترغیب کند. اما ما نیز دیگر امکان باور کردن به قهرمانان و ستارگان راهنمای انقلاب اجتماعی را از دست داده ایم. تمام ستارگان ما در سینما و فوتبال و موسیقی جمع شده اند و بس! 

پس آنهمه ایدئولوژی و انقلابیگری ناشی از سیاست بود؟ بود. خردی فلسفه ای پشت اش نبود؟ بود و نبود. اما این سخن را حالیا تفصیل نمی دهم. صاحبان خرد را اشارت کفایت است.


دروغ جهان تک قطبی
اینک جهان پس از عصر انقلاب را می گویند که جهانی تک قطبی است. باور نکنید! این مرده ای است که مصنوعی سرپا نگهش داشته اند. آنچه واقعا اتفاق افتاده است بی مرکز شدن جهان است. این را آنتونیو نگری هم در بحث جانشین شدن امپراتوری به جای امپریالیسم  گفته است. در عمل شاید به چند قطبی شدن جهان ایمان بیاوریم معنادارتر است اگر به بی مرکزی آن هنوز باور نداریم. قبلا در سیبستانک از چند شماره پیش تایم هم نقل کرده بودم که آورده بود: آمریکا رهبری می کند اما کسی پیروی می کند؟ و افزوده بود که جهان امروز به سوی ایده های محلی گرایش یافته است تا آمریکانیسم. وحدت شکسته است. اگر در شرق کمتر در غرب بیشتر. حتی در برابر دشمن سازی مشترک مثلا از اسلام هم دیگر وحدتی در غرب دیده نمی شود.  

ستاره ها وقتی بودند که جهان جهان تقابل بود. همه تقابل ها قهرمان سازند. ولی امروز دیگر هیچ تقابل عظیم فراگیری در جهان دیده نمی شود. قهرمانهایی هم اگر هستند کوچک اند و محلی اند و ستاره هایی کم سو. یا بهتر است بگوییم جنس و نقش شان دیگر همان نیست که بود. مزه چیزها عوض شده است. حس می کنید؟

دگرگونی مفهوم اقتدار
حالا ستاره ای نیست معنای دیگرش این است که همه ستاره ایم! نشانه های اجتماعی اش را حتی از سالهای 50 شمسی در برخی از گوشه های حیات اجتماعی ما می شود بازیافت. بعد از انقلاب اما شاخص تر شده است. تمام خیابانهامان پر شد از نام قهرمانان گمنام جنگ. ستارگان خاموش. نمی دانستیم که همین دارد ما را از نامهای بزرگ دور می کند. ستاره های پس از انقلاب هم عجیب بودند مطهری و سروش و بنی صدر و بعد دستغیب و صدوقی و بهشتی و هاشمی نژاد و رجایی و هر که شهید می شد. و پیداست که همه نه از یک اعتبار. بعد سالهای اعتبارشکنی رسید و ساخت شکنی و اقتدارشکنی. بت ها یکی از پس دیگری ساخته شدند و شکستند. از مخملباف تا رفسنجانی و کرباسچی. از بابک احمدی تا شایگان و طباطبایی و مراد فرهادپور. سروش هم بزودی دکانسترکته شد. در این هشت سال اخیر چند چهره دیگر هم افزودند اما چه زود شکستند. از خاتمی تا حجاریان. حالا هنوز نوری و گنجی را داریم. منتظری را هم. اما در کنار آنها دهها چهره جدید پیدا آمدند از کدیور و اشکوری تا علیجانی و احمد قابل. اما ستاره ها دیگر نه آن فروغی که ادعا می کنند را دارند و نه در حد و اندازه ستارگان و قهرمانان پیشین ما تاثیر و نفوذ و مرجعیت و اقتدار. مفهوم اقتدار در حال دگرگون شده است و بزودی همه چیز را تغییر خواهد داد.

خوب است؟ بد است؟ نمی دانم. اما می دانم این است. بهتر است باورش کنیم و بشناسیم تا گیج بخوریم و دنبال زمان ماضی بدویم و حسرت آن را بخوریم. ما زمان دیگری داریم. وضعیت دیگری داریم. وضعیت بی ستارگی. این مسئولیت ما را زیادتر می کند. زیرا هیچ کدام ما دیگر حرف آخر نیستیم. بهتر است ادای آن را در نیاوریم. بهتر است گوش کنیم. صداها امروز بیشتر از پیش است. بسیار بیشتر. تعدد مطبوعات و محافل و مرجعیت ها و سمت-و-سو دهی ها حتی موازی کاری ها و همه و همه جامعه شناسی این صداهای تازه است. و وبلاگ و  وبستان در این میان رسانه مشخص این صداهای تازه. رسانه این وضع تازه. به جای خمیازه دراز انتظار برای قهرمان و منجی و ستاره راهنما، بهتر است ستاره ای را که در خود ما هست کشف کنیم. بیرون ستاره ای نیست.  

پیوندها:
بی-مرکزی یا بسیار-مرکزی؟
مدل شناخت بی-مرکزی در تحلیل جامعه ایران
اشتیاق به هر آنچه ممنوع است؛ ایدئولوژی نسلی شورشگر
شکستن اقتدار پدران
در باره حافظه تاریخی

پس نوشت:

مدیریت برف به عنوان میکروکاسم مدیریت ملی:
در باره بی ستارگی که حرف می زنیم در باره کوتاه آمدن از حرفهای گنده و قلنبه هم حرف می زنیم. آنگاه سیاست و فکر و فقه و فلسفه و زندگی می شود حل مساله. همین مساله های کوچک روزمره. مساله هایی که در فاصله ای که ما سرمان در آسمان ها می چرخیده و به خیال خودمان راه حل بحرانهای شرق و غرب را پیدا می کرده ایم به مسائل بزرگ و حیاتی تبدیل شده اند. سرمقاله قوچانی در شرق یکشنبه به همین موضوع بر می گردد:

“سال ها است که در برابر زلزله خود را نامطمئن و لرزان حس مى کنیم اینک اما روشن شده است که برف مى تواند تهران را تسخیر و محاصره کند. سیستم توزیع رسانه هاى شهرى (روزنامه ها) به گونه اى است که به راحتى در یک هفته گذشته تیراژ روزنامه ها به نصف کاهش یافته و عملاً تیراژ منتشر شده هم بى معنا و بى حاصل شده است. هیچ روزنامه خوانى جرات نمى کند در این یخبندان پاى دکه اى رفته و روزنامه اى بخرد. روزنامه اى که اخبار سیاستمداران یخ زده در کنج خانه را منتشر مى کند. … اینک همه نامزدهاى ریاست جمهورى ایران باید طرح هاى عملى خود را براى تدبیر منزل و اداره شهر نشان دهند. در برابر برف و زلزله و سیل برنامه ارائه کنند. … باور کنید مبارزه با زلزله و برف رادیکال ترین نوع فعالیت سیاسى است.”

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن