تازه ترین نوشته جنجالی حسین شریعتمداری که نمایندگی از بالاترین مقام مملکتی و بالاترین مقام فقهی رسمی در روزنامه کیهان می کند از جنبه های مختلف شایان بررسی است. آشکارترین آن این است که چگونه می شود در ادای یک وظیفه دینی و ملی و شرعی –که آقای شریعتمداری مدعی آن است- نامهای بسیاری از روزنامه نگاران، فعالان سیاسی منتقد یا مخالف، و دست اندرکاران دولتی را بی پرده پوشی ردیف کرد و همه آنها را با بهتان عظیم جاسوسی و همدستی در یک شبکه خرابکاری از یک کنار متهم کرد و هیچ کس متعرض نشود که چنین کاری در حکم افترا ست و اگر سند و مدرکی در کار است در حیطه وظیفه دادگاه صالح است و تا از اتهام به اثبات نرسیده باشد قابل ذکر و اعلام عمومی نیست. اگر می شود در روز روشن و از یک روزنامه عمومی و به نام نمایندگی از بالاترین مقام فقهی و سیاسی چنین آشکار با نام و حیثیت افراد بازی کرد و ریختن آبروی آنها را صرفا به دلیل مخالفت سیاسی مباح شمرد و هر اتهامی را به آنها بست، اندازه پایبندی به عدالت و خردمندی دینی و سیاسی را در خفا و در تصمیم گیری های پنهان و محرمانه و امضای اسناد و احکام سیاسی و قضایی و فقهی می توان سنجید و بزرگی تباهی در جریان را می توان تخمین کرد.
عبور از مرز: بی هیچ گمان در هیچ کشوری که اندک توجهی به حقوق مردم داشته باشد چنین آشکارا اتهام های بزرگ را با ذکر اسم و رسم به مردمان نمی بندند. مگر در کشورهایی که هیچ پرنسیبی جز حفظ قدرت رعایت نشود و هر چیزی را بتوان به هر چیزی نسبت داد و از هر چیزی هر استنتاجی بتوان کرد. اتهامات آقای شریعتمداری بخوبی نشان می دهد در حوزه حفظ قدرت آزادی کامل وجود دارد برای عبور از هر مرز دینی، اخلاقی، شرعی، فقهی، حقوقی و حتی عقلی.
در باره اینکه در متن او غلطهای فاحش هست دیگران نوشته اند و لابد باز هم می نویسند ( مثلا : الپر و حسین درخشان). من به این غلطها حالیا کاری ندارم اما برای من از این زاویه این غلط ها مهم است که نماینده تفکر حفظ قدرت به هر قیمتی، اصلا اهمیتی برای درستی و نادرستی حرفهایش قائل نیست. هدف او تخریب است و در این مسیر درستی داده ها دارای اولویت نیست و طبعا رنگ می بازد. اگر توان دیدن درست و نادرست در این کسان بود بی گمان تا امروز در آن چه می کنند تردیدی تاملی بازنگری و بازگشت و توبه ای می کردند. چنان که برخی از آنها در این سالها از این مسیر بازگشته اند و چشم به روی حقیقت بازکرده اند و هریک به راه خود رفته اند.
نکته ای که این بی اعتنایی به درست و نادرست را آشکار می کند بسیار ساده است: اینهمه داد از جاسوس طوری که آدم فکر میکند از هر ۱۰ روزنامه نگار ۹ نفر و نصفی جاسوس خودفروخته اند تا کنون به طرح حتی یک مورد پرونده قضایی نینجامیده است. حال آنکه دستگاه قضا هم چندان به درستی هر اتهامی که طرح می کند کار ندارد و به اندک بهانه ای شما را بازداشت می کند و مدتها در انفرادی نگاه می دارد. پیداست که همه این آسمان و ریسمان بافتن های امثال شریعتمداری همان اندک بهانه را هم برای بازداشت به اتهام جاسوسی جور نکرده است. شریعتمداری ها در تار عنکبوت دروغی که می بافند زندگی می کنند.
احساس زوال: اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. اینکه امثال شریعتمداری هر اهل قلم مخالفی را جاسوس تلقی می کنند ولو هیچ شاهدی هم نداشته باشند خود بسیار معنادار است. از نظر آنها کسی با قدرت بلامنازع حاکم مخالف نیست و نمی تواند باشد مگر جاسوس اجنبی و برانداز و نفوذی باشد. این یک دیدگاه کلاسیک است در میان سیاست پیشگانی که قدرت خود را ابد مدت می پندارند و مسند قدرت خود را نیز همیشگی تصور می کنند و البته خود را تافتگان جدا بافته ای می بینند که قدرت گویی تنها به قامت آنان راست می آید. این اندیشه ای در بنیاد سلطنت طلبانه است. این گروه از سیاست پیشگان و هواداران آنها خود را در دریایی از دشمنان تصور می کنند و سوء ظن مزمن بیماری عمومی آنهاست. قدیم ها خوانده ایم که پادشاهان و اصحاب قدرت چگونه بر چشم برادران و پسران و خویشان میل می کشیدند یا به کمترین بهانه سر وزیر و امیر به باد می دادند. اندیشه آنها درست همین اندیشه ای بود که شریعتمداری نمونه و مبلغ آن است. اما دنیا عوض شده است بخصوص در ایران هیچ چیز مانند عهد آن شاهان نمانده است. دنیای پر وحشتی که شریعتمداری ها در آن زندگی می کنند موجب می شود که هر از گاهی دندانی نشان دهند اما هرگز آن تسلطی که آرزو می کنند به دست نخواهد آمد. جهان بیرونی بسیار تغییر کرده است. زمان و زمانه به نفع آنها نیست. از این جاست که با همه تلاشی که می کنند هم در خود آنها و هم در مردمی که ناظر آنهایند احساس زوال وجود دارد و این سوال که کی این نظام سیاسی به پایان کار خود می رسد. این نظام سیاسی ممکن است به همان زودی که تصورش را ایجاد کرده به پایان نرسد اما احساس زوال همواره با آن خواهد بود. این احساسی است که خود آنها به مردم داده اند با همین نوع رفتار همیشه نگران متهم کننده ای که هیچ کس را بی آسیب نمی گذارد. چه فقیهی باشد که جانشین رهبری خوانده می شده یا فردی از السابقون السابقون انقلاب که علم انتقاد و مخالفت برداشته و چه روزنامه نگار جوان یا وبلاگ نویسی که زاده و پرورده خود این انقلاب است.
نظامی در اختیار جاسوسان: نکته دوم این که اندیشه اصلی در نوشته شریعتمداری آن است که مملکت به دست جاسوسان افتاده است. او با این نوشته می خواهد پته جاسوسان را روی آب بریزد و آنها را رسوا کند اما از قضا آنچه این نوشته عریان می کند آن است که سازمانهای امنیتی ایران آنقدر ناتوان اند که نفوذی ها و جواسیس تا بالاترین مفام های کشوری را در دست گرفته اند. و در مقابل سازمانهای امنیتی دشمنان جمهوری اسلامی آنقدر قوی بوده اند که نه تنها جاسوسان خود را تا بالاترین مقام ها رسانده اند بلکه حتی با علنی شدن وابستگی آنها از طریق افشاگری امثال شریعتمداری آنها را در آن سمت ها همچنان حفظ کرده اند! این خود به تنهایی نشان می دهد تا چه اندازه بی ربط حرف زدن و ادعای واهی کردن در میان این افشاگران رایج است. یک نفر از خود نمی پرسد آخر جاسوسی یکی از مهمترین صورتهای جرایم است و در هر مملکتی چه غربی و چه شرقی چه آزاد و چه مستبد جدی گرفته می شود و با آن بسختی برخورد می شود. این چه جور مملکت و نظامی است که سرتاپایش را شبکه ای از جاسوسان آنهم اسم و رسم دار گرفته اند و آن را اداره می کنند و هیچ اقدامی نمی شود؟ آنچه شریعتمداری افشاگری می نامد اگر حقیقت پنداشته شود در واقع اعلام ناتوانی خود و تبلیغ برای توانا بودن دشمنی است که فعال مایشا است و ظاهرا از افشاگری های اینچنینی هم ککش نمی گزد. با ابعادی که امثال شریعتمداری به مساله جاسوسی داده اند در واقع کسی باقی نمی ماند که جاسوس و خرابکار و توطئه گر و وابسته نباشد. این واقعا تصویر تکان دهنده ای است که تنها ذهن یک مرد عنکبوتی می تواند باور کند.