مرکز نشر دانشگاهی، رصدخانه مراغه ما


دکتر نصرالله پورجوادی از آن مردانی است که بسیار ستایش کرده ام. حالا شاید از یادها رفته باشد که او در چه دوران عسرتی کوشید از جریان هجوم به دانشگاه در عصر انقلاب فرهنگی سید حسین موسوی و همفکران تندروش چیزی بسازد که در عمل به ساختن دانشگاه برسد. ویران کردن دانشگاه های آبادی که از عصر پهلوی به ارث رسیده بود اگرچند پیش از آن آغاز شده بود و صحن دانشگاه به صحنه جنگ نفرت انگیز گروههای سیاسی تبدیل شده بود اما ویرانی آن را انقلاب فرهنگی به اوج رساند. گروههاگروه استاد دانشگاه که سرمایه های بزرگ انسانی بودند یا اخراج شدند یا استعفا کردند یا بازنشسته شدند یا تن به مهاجرت دادند یا در انزوا پوسیدند. دورانی تلخ تر از آن بر دانشگاه های ما نگذشت.

من یاد می آورم که در یک عصر سرد پاییزی یا زمستانی تهران بود که شماره ای از نشردانش را خریده بودم و در حالیکه در پیاده رو جلو دانشگاه شریف می رفتم آن را ورق می زدم. شماره یکم یا دویم آن بود. مجله لاغری که هنوز شکل نگرفته بود. اما در همان اندام نحیف که گویای وضع فرهنگ در عصر انقلاب فرهنگی بود باز دل مرا و بسیاری را خوش می داشت. بزودی آن گیاه ضعیف بال و پری باز کرد و بالید. نشر دانش مثل مرکز نشر مجمع همه گریختگان و ترسخوردگان و رانده شدگان از نخبگان اهل قلم شده بود. بی اغراق در آن سالهای سخت هر کسی که سرش به تنش می ارزید در مرکز جمع شد یا رفت و آمد پیدا کرد و در نشر دانش نوشت. 

من با تاریخ آشنا بودم. خوانده بودم که وقتی مغول حمله کرد همه دانشوران یا کشته شدند یا از گرسنگی مردند یا دق کردند یا راه مهاجرت گزیدند یا در انزوا به خوره خلوت خود خوردند. کسی فریادرس آنها نبود. تا مرد بزرگی مانند خواجه نصیرالدین طوسی چاره اندیشید و رصدخانه مراغه را بنیاد گذارد. آن رصدخانه در حقیقت پناهگاه کتاب و کتابدوستان بود. بزرگترین کتابخانه بعد از مغول را داشت که تا ۴۰۰ هزار کتابهایش را شماره داده اند که از عظمت آن حکایت می کند ( کتابخانه ملی ما در آغاز انقلاب چیزی بالغ بر ۱۲۰ هزار جلد کتاب داشت). رصدخانه مجمع علما بود از هر دستی از طبیب و حکیم تا شاعر و ادیب و مترجم و رسام و وراق و کتاب آرا و مینیاتوریست و البته ریاضیدانان و اخترشناسان و دیگران و دیگران. و هر یک را از گوشه ای دعوت کرده و به امیدی دل خوش داشته. رصدخانه مراغه پناهگاه عالمان پراکنده شده بود. من همیشه مرکز نشر را با رصدخانه مقایسه می کردم و پورجوادی را با خواجه حکیم نصیرالدین طوسی.

پورجوادی همه کسانی را که توانست، در مرکز نشر گرد آورد و به دستشان کار سپرد و از آنان حمایت کرد. دانشگاهها تعطیل بود و دلها سرد. او دل بسیاری را گرم کرد و چراغ دانش و بحث را روشن نگاه داشت. تا چند سالی قصه همین بود. بعدها بود که بتدریج تریبون های دیگر و نهادهای دیگر پیدا شدند و کسانی از داخل حکومت دست کم به حمایت گروههای معینی از دانشوران پرداختند و رصدخانه های کوچک و بزرگ دیگری ساخته شد. برخی از آنها را رجال سیاسی پایه گذاردند. ولی همه آنها کم و بیش از الگوی مرکز نشر پیروی کردند. اما هیچیک- به استثنای مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی که قصه ای جدا دارد- در صداقت و گرمدلی و پشتکار و دوری از اهواء سیاسی به پای مدیر مرکز نشر دانشگاهی که خود از عالمان درجه اول بود نرسیدند. مرکز نشر بسیار سنت های نیک پایه گذاشت که سرنوشت کتاب را در ایران تغییر داد. اینها گرچه به دست بسیار اهل ذوق و فن و دانش انجام شد اما اگر پشتیبانی دکتر پورجوادی نبود هرگز جمع نمی آمد تا به جایی برسد و در پراکنده دلی ها و پریشانی ها معمول آن سالها از بین می رفت مثل بسیاری از آنچه به این سبب هرگز به هیچ جا نرسید. 

نقش نصرالله پورجوادی در همه اینها بنیادین بوده است و سخت ستودنی. من توفیق کار با او را هیچگاه نیافتم اما هر گاه به نمایشگاه یا فروشگاه مرکز رفتم و کتابی آراسته و قاعده مند و خواندنی یافتم بر قدرشناسی ام از او افزود. او ستاره ای در آسمان پر هول آن سالهای بی رونقی علم و دانشگاه بود. ستاره ای که امید را در دل کسان بسیاری چون من زنده نگه می داشت. امروز وقتی در شرق خواندم که غریبانه از مرکز نشر رفته است دلم گرفت. ما همیشه با خدمتگزاران خود بد رفتار می کنیم. گفتم این چند کلمه را به پاس حقی که او بر گردن من دارد و فرهنگ و کتاب و علم در آن سالها، بنویسم. وای بر مردمی که قدر بزرگان خود را نشناسند.
 
در وب: خسرو ناقد، جفای سالیان، دلایل سیاسی برکناری پورجوادی، ناقد دات نت
          سعید حنایی کاشانی، پورجوادی کوششگری تنها در  پدیدار شناسی شعر عرفانی فارسی، فل سفه

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن