صحنه هایی از ژیمناستیک المپیک را می بینم چند دختر نوجوان و تین ایجر به اصطلاح در حرکات زمینی و یک مرد ورزشکار بیست و چند ساله روس روی بارفیکس. تحسین مرا و هم اعجاب مرا برمی انگیزند. با خود می گویم واقعا چیزی بلدند. در کار اینان ادعا جایی ندارد. هر چه هست عیان و عینی است. هنری است آشکار که همگان می بینند و تصدیق می کنند. چقدر از چیزهای مشکوک بیزارم. از ادعاهای پوچ بیزارم. از خودفریبی بیزارم. شعر سهراب را با خود زمزمه می کنم که کاش این مردم هم دانه های دلشان و استعدادشان پیدا بود.
بعد کانال دوم بی بی سی را می بینم از نیمه های مستندی زیبا و فروتن در باره هانری کارتیه برسون. کار سال ۱۹۹۸. او همین اواخر درگذشت. برسون آدم را متحیر می کند. چیزی دارد که نمی توان کتمان کرد و بر سر آن بحث کرد که هست یا نیست. چون هست و آن را به عیان می بینی. هنر این است. برخی عیب هاشان را با هیاهو هنر وامی نمایانند. هنری ندارند. یاد جایزه اورنج چند سال پیش می افتم که به ویدئوی احمقانه ای دادند که دستی با دست دیگر مغازله می کرد و به نظر می آمد دست یک زن و یک مرد است اما هر دو دست های یک نفر بود. یعنی همان ویدیو ساز. ویدیویی پوچ. از سر بی هنری فراگیر در این سوها و این روزها به این یکی داده بودند که اندک ذوقی شاید داشت.
فکر می کنم دنیای برسون چه انسانی بود و زیبایی و تاثیرگذاری اش مجاب کننده بود. یونیورسال بود. همه در برابر هنر او سر اذعان و اعتراف و احترام فرود می آوردند. مثل ژیمناستیک ورزشکارانی که امشب می دیدم و بر پدرمادرها و مربیانی که آنها را بار آورده اند زهازه و آفرین می گفتم.
هر کسی باید هنری داشته باشد. این را در تربیت قدیم می گفتند. هنر همین هنر آشکار است. ورزش آشکارترین آن است و رمز زیبایی و گرایش ما به آن همین. اما تنها هنر ممکن نیست. یک عکس خوب، یک لباس خوش دوخت، یک ساختمان سنجیده و استوار، یک هواپیما که به سلامت بر می خیزد و می نشیند، یک جراحی ماهرانه که زخمی را درمان می کند، یک کتاب که خوب خوب چاپ شده و به نگاه کردنش آدم حظ می کند، یک پیانو که خوب و خوش صدا نواخته شود، یک رقص ظریف، یک فیلم به یاد ماندنی، و … و … یک قصه که سرتاپای آدم را بگیرد و رها نکند، یک ترجمه که انگار مولف اصلی به زبان ما نوشته باشد، و … …
هنر بخصوص برای کسانی که کار ذهنی می کنند از واجبات است. هنر همه دعواها را ساکت می کند. هنر مغلوب کننده همه ادعاهاست. بی مایه فطیر است برای اینجاست. در غیر بازار هنر هر چه هست کاهش و فرسودگی و ادعا و ضد ادعاست. و چه بسیار خودفریبی. هر که را ادعایی دارد باید به گردنه تنگ و باریک هنر کشاند جایی که ادعا رنگ می بازد و هنر نجات می دهد. مثل کوهنوردی که راه آشنا ست.
قدیم می گفتند هر کسی باید هنری داشته باشد. امروز هم هنوز هرچه خوبی است از هنر است و آنها که نمونه های این حکمت قدیم اند. باقی، بیشترینه، ادعاهای ثابت نشده است. اگر غیر این بود از اینهمه ادعا در شعر و در فلسفه و در سیاست باید خیری به همه ما می رسید.
شاید برای سلامت فرهنگ خود یک چند باید به هنر آشکار روی آوریم و میان خود هر ادعای مشکوک را خوار داریم و هر صاحب هنری را بزرگ داریم و تنها اندیشه های روشن را هواداری کنیم. طبیبان مدعی که از سروصدا افتادند بار دیگر می شود به بحث های بی پایان روی آورد. ولی در این گرد و خاک بازار مدعیانی که در هم آویخته و شوری به پا کرده و خلقی را گرد خویش جمع آورده اند و چشم چشم را نمی بیند شدنی است؟
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و