ورق زدن جمهوریت شوق های قدیمی را در من زنده کرد. دیدم که چقدر هوشمندانه بین خود و مشی سیاسی روزنامه های دیگر فاصله گذاری کرده است. شاید اصلاح طلبان تند رفتند. شاید عجله داشتند. از زمان پهلوی ها ما همیشه عجله داشته ایم. ما منورالفکرها و آزادیخواهان و نوگرایان. حالا خواسته یا ناخواسته مجبور به کندروی و آهستگی پیشه کردن شده ایم. بهانه ای است برای بازاندیشی آنچه کردیم و نکردیم و آنچه کردند تا چرخ ما را از گردش انداختند. شاید هم ما بی خودی شتاب داریم. این شتاب ها خود ناشی از ترس است. ترس از شکست. که همیشه گوئیا محتوم است. می ترسیم فرصت از دست برود. و همیشه می رود. انگار می دانیم که شانسی نداریم در جامعه ای که به طور طبیعی در اختیار سنت است و ملوک الطوایف.
آسیب پذیری آسان نوگرایان و امروزی ها خود پدیده بسیار قابل تاملی است.
شاید نوگرایان ایرانی خام اند. به جای اینهمه شتاب و شکست چه بسا باید یکبار هم که شده کار را بر پختگی سرمایه می کردند تا در شکست را به روی خود ببندند. ما واقعا عجله داریم. ما بی هیچ گمان کم می دانیم. ما یقینا دریافت مان از جهان مدرن با مقادیر عظیمی تخیل و توهم آمیخته است. با اینهمه خود را عقل کل می پنداریم. همه اینها ما را آسیب پذیر می کند. ما موقعیت خود و جامعه خود را درست ارزیابی نمی کنیم. حق با باقی است در سرمقاله نخست جمهوریت.
جمهوریت در این فاصله رخوتناک افول اصلاح طلبان و بر آمدن خیز دیگری که نمی دانیم کی خواهد بود آمده است تا ندای شناخت خود دهد از راه تکیه بیشتر بر ارزش اندیشیدن به جامعه. این مبارک است. من همیشه فکر کرده ا م که جایی درون جامعه باید گیر کار را پیدا کرد. و جایی در خود ما به عنوان اعضای آن جامعه و تربیت شده های آن جامعه. بالاخره برای جوامعی مثل ما هم راه برونشدی هست. نیست؟
صفحات جمهوریت را پرینت می کنم. خواندن صفحه روزنامه در قطع صفحه آ-۴ البته آسان نیست اما چند ساعتی مشغولم می کند. همیشه می خواهم بدانم خبر نوی در آن مملکت هست؟ هست. چه فکرهای خوبی. جمهوریت و نویسندگانش و آرایش و ویرایش صفحات و مطالب اش همه خوب اند. اما چرا فکرهای خوب ما به نتیجه ای که باید نمی رسد؟
شاید یک جا و شاید خیلی جاها حلقه های گمشده ای هست. یک چیز درست کار می کند و خیلی چیزها نه. مثل کارخانه ای می مانیم که اگر بخش های اش تکه تکه درست کار می کند اما خط تولیدش یک در میان افتادگی و خوردگی دارد. هزینه مادی و زمانی کار ما بسیار زیاد است.
جمهوریت می تواند و باید به این مسائل هم بپردازد و به آسیب شناسی بی سرانجامی های ما. به آشفتگی انگار بی پایان ما. و این معجزه که با همه این آشفتگی باز سر پاییم.
ولی شناخت تنها کافی نیست. قدرت سیاسی هم لازم است. راه رسیدن به قدرت هم مهم است شناخته شود. بی قدرت اقتصادی و سیاسی شناخت اجتماعی تنها سرخوردگی و افسردگی می آورد همان که درد بی درمان روشنفکران ما شده است. روشنفکرانی که بجز معدودی مثل شریعتی همیشه تنها حرف زده اند و ترجمه کرده اند و شعر و ادبیات تولید کرده اند و غصه خورده اند و از جامعه دور مانده اند. و هیچ چیز را در قدرت سیاسی جابجا نکرده اند.
اما خب فعلا دوره آرامش است. وقت داریم فکر کنیم. جمهوریت می تواند منبر دوره آرامش ما باشد. شاید در این آرامش الهام و کشف و شهودی هم دست داد. یادمان باشد که چپ های اصلاح طلب هم از دوره تنفس دور افتادن از قدرت برای نقد خود و حاکمیت بهره بردند. هر دوره آرامشی باید حاصلی داشته باشد. چه آرامش انتخابی بوداوار باشد چه آرامش ناشی از تصادف شتاب آلودگی ما که ما را روی تخت بیمارستان خوابانده است!