Search
Close this search box.

افتادن درختی تناور

روی جلد ویژه نامه فرهنگ و پژوهش کار مرتضی ممیز
تاریخ هنر معاصر ایران و بخصوص تاریخ هنر کتاب و کتاب آرایی را باید به دو دوران پیش از ممیز و بعد از ممیز تقسیم کرد. اهمیت مرتضی ممیز تنها در آثاری نیست که از او به جا مانده. هر کس که نیم ساعتی در تهران بگذراند دست کم چند اثر ممیز را اینجا و آنجا خواهد دید. از تابلوی بانک تا جلد کتاب. چیزی که در نگاهی دقیقتر دیده خواهد شد، این است که ممیز سبک و رسم راهی از خود به جا گذاشت که نشانه ی اهمیت دادن و جدی گرفتن هنری است که به آن عشق می ورزید و زندگی اش را وقف آن کرده بود.

مهمتر از آن، تربیت چند نسل از هنرمندان گرافیست و نگارگر است. و از آن مهمتر، اهمیت و رسمیت بخشیدن به این رشته ی هنری است به طوری که حالا هیچ رئیس اداره ای جرات آن را به خود نمی دهد که بدون مشورت با یک یا چند هنرمند گرافیست حتی یک برگ کاغذ منتشر کند.

کوشش یک عمر مرتضی ممیز به غنی تر شدن مجموعه ی میراث فرهنگی ما انجامیده است. همه ی ما، بخصوص همه ی ما که در کار کتاب و نوشتن ایم، به نوعی وامدار ممیز و شاگردان اوهستیم. 

ساعاتی پس از درگذشت او، ممیز را در شمایل مردی نسبتا جوان به خاطر می آورم در سالهای آغازین دهه ی پنجاه شمسی. در خیابان تخت جمشید. چند قدم به سمت غرب از کنار دوسینما ما را به ساختمان جشنواره ی فیلم تهران می رساند. از پله ها که بالا می رفتی، در اتاقی که دراز بود و سقف کوتاه داشت و پنجره ای قدی رو به خیابان، جمال امید و بهرام ری پور مجله ی جشنواره را منتشر می کردند. آن سر اتاق، محمد رضا ابوالحسنی کارهای گرافیک مجله را می کرد که طراحی اش را ممیز مدتها پیش انجام داده بود.

حضور پذیرا و روحیه ی مردمدارانه ی امید و ری پور که در کنار هژیر داریوش و هوشنگ شفتی جاذبه های توریستی آن قسمت از خیابان تخت جمشید را تشکیل می دادند بسیاری از ما را در روزهای مختلف به آن اتاق می کشاند. یکی از این جمع، مرتضی ممیز بود که با یک کیف چرمی که به شانه اش حمایل کرده بود از راه می رسید. وقتی او از راه می رسید و دوستان از پنجره او را می دیدند، امید و ری پور مراسم استقبال از او را آغاز می کردند. استقبالی که کم و بیش از همه به عمل می آمد و آنقدر به حضار خوش می گذشت که به سختی حاضر می شدند محل را ترک کنند.

حالا آن منظره ها را با کولاژی از تصاویر دوستان و آشنایان دور و نزدیک می بینم. همه نسبتا جوان، شاداب و عاشق سینما: ابوالحسن علوی طباطبایی، حسن سراج زاهدی، پرویز صیاد، جمشید ارمیان، بیوک کاظم پور، و… دهها تن از نویسندگان و مترجمان و فیلمسازان که از بیشترشان دیگر مدتهاست که خبری نیست.

آخرین بار استاد مرتضی ممیز را در انتشارات سروش دیدم ، هفت هشت سال پیش، که به همراه ابراهیم حقیقی و خانم مریم زندی به دیدن بروبچه های گروه گرافیک سروش آمده بودند و مرا هم دعوت کردند و در رستوران زیرزمینی آن طرف خیابان تخت طاووس ناهار خوردیم و دو ساعتی بخصوص از بذله گویی ممیز و علی اصغر محتاج و علی خسروی حسابی خندیدیم.

دلم می خواهد دوستانم را همیشه در این حالهای خوش به خاطر داشته باشم. این جمله را – البته خیلی قشنگتر از این – آیدین آغداشلو در سوگ دوست دیگری نوشته بود که “صدای افتادن درختها” را در اطرافش می شنود. صدای افتادن این درخت تناور، حتی از این فاصله، آدم را تکان می دهد.

* از: فانوس خیال ما

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن