جایزه: در دایره چاپ و نشر گرفتار عجب بلبشویی شدهایم. به حرف و حدیث هیچکس نمیتوانی گوش بسپاری. اینک، هیچ فیلمی را، هیچ کتابی را، هیچ مطلبی را، طبق نقد بهمان و فلان، نمیتوانی برای دیدن و خواندن انتخاب کنی. به حرف ایکس که میگوید فلان کتاب شاهکار است، نمیتوانی گوش بسپاری همانطور که به حرف وای که میفرماید فلان کتاب بد است.
اینک، دو کتاب مشابه، یکیشان با هیاهو تبدیل میگردد به شاهکاری که چشم روزگاران مانندش را ندیده و یکی دیگرش با همان هیاهو تبدیل میگردد به پاورقی عامهپسندی که نباید نامش را بر زبان آورد. و عجیب که هر دو پاورقی و کمبها هستند. اما تو حیران میمانی که در اولی منتقد روشنفکر و روزنامهنگار خبره، چه دیده که تو ندیدهای؟
دقت میکنی، دوباره میخوانی، با طمأنینه و احتیاط هم میخوانی، اما باز هیچ چیزی که شباهتی به شاهکار داشته باشد در کتاب پیدا نمیکنی. میبینی، مثل همان کتاب دوم، پاورقی است، عامهخوان و عامهخواه است، گیرم کمی شسته روفتهتر، با نثری کمی منقحتر. اما درنهایت سگ زرد برادر شغال است.
امروز، با کمال تأسف، در دایرهی کتاب، مخصوصاً کتابهای داستان، دستهایی قدرتمند در کار است. بعضی از ناشران، میدانند برای به اوج رساندن یک رمان و مجموعه داستان بیارزش، دم چه کسانی را باید ببینند و میبینند تا بیدرنگ، از هر سمت و جهت، جوایز به جیب صاحب کتاب سرازیر گردند. این رمانها معمولاً، تعلق دارند به نورچشمیهایی که نمیدانی چرا و چگونه به درجهی عزیزی مصر رسیدهاند. (نقل از: پایگاه ادبی خزه با اندک ویرایش!)
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و