دست های سنگی: در محفل کوچکی دوستان با ویدیوی آموزش رقص خردادیان می رقصند. نشاط در رگ همه دویده است. در رگ من هم. اما من نمی رقصم. می گویم برای رقصیدن باید محفلی چنین باشد و یاری چنان؛ محفل به اوج رسیده باشد و من هم چنان سرخوش و موسیقی آنچنان همه سلول هایم را پر کرده باشد که بیخودانه به جمع اهل نشاط درآیم. اما اینهمه شرط و اما و مگر چراست؟ چرا دستان ما به نشاط باز نمی شود و دست افشانی را چنین سنگین می یابیم که کاهلان نماز نماز را؟    

مطالب دیگر

سمرقند و فرزانه خجند

شماره جدید مجله سمرقند که جشن نامه ای برای فرزانه خجندی است در نوع خود کار یکه و یگانه ای است. علی دهباشی جشن نامه

کمون‌های از دست رفته

داشتم زندگینامه فروغ را مرور می کردم برای کاری که در دست دارم. رسیدم به این نقل از م. آزاد و دیگر نتوانستم پیش بروم:

رخ نمایی از جان فرهنگ ما

آنچه در طول جنگ عزرائیل با وطن ما اتفاق افتاد یک بار دیگر شگفتی آورد. گویی پدیده ای نادر بود. پدیده ای که در غوغای