۱۹۹۹ سال آخر قرن – ۸

۱۰ دسامبر

دو روز گذشته از نظر عصبی سخت تحت فشار بوده ام. مرگ مشکوک محمد مختاری من و همکارانم را شوکه کرد. گفتگوهای بسیار و بحث و نظر از هر سو.  با شنیدن این گونه خبرها در اینجا اولین چیزی که به نظر آدم می رسد این است که مهمترین مشکل در ایران عدم امنیت است. اما اینکه ماجرای این مرگ (قتل؟) چیست هنوز چیزی نمی دانیم.

بعد از ظهر با داریوش آشوری و باقر معین زیر باران سرانجام کافه ای پیدا می کنیم که دقایقی به گفتگو بنشینیم. آشوری از بحث زبان که به آن دلبسته است آغاز می کند و سپس به فلسفه و نگاه غربی به طبیعت می رسد. – این نگاه جزئی نگر سنجشگرانه و عینی. و می گوید که حتی این را می توان در تابلوهای نقاشی عهد رنسانس دید که چه پرکار اند و با ثبت چه جزئیاتی. و مقایسه می کند با مینیاتور ایرانی که کلی نگر است و جزئیات را حذف می کند و در رنگهای واقعی حتی مثل رنگ آسمان تصرف می کند و آن را دگرگون می سازد. اینطور می فهمم که نقاشی ایرانی تصویری است که نقاش به پیرامون خود می بخشد ولی نقاشی غربی کلاسیک تصویری است که نقاش آن را دقیقا تقلید می کند. در این به هر حال نوعی شناسایی هست و در آن نوعی اشراق. بحث به عقلانیت غربی می کشد و روشنفکران ما که در تالیفات خود از آن دورند.

من اعتقادی به این عقلانیت ندارم! درست است که باید آن را بشناسیم اما این هم هست که باید فراموش اش کنیم و به حکمت خود روی آوریم حکمت عیارانه و خسروانی خود. به نظرم ما هرگز غربی نمی شویم چون اخلاق و بنیان اخلاقی ما از گونه ای دیگر است. و عقلانیت و اخلاق هر قومی باید از یک سنخ باشد.

۱۳ دسامبر

دو روزی است خاطرات حاج سیاح را از کتابخانه مطالعات ایرانی به امانت گرفته ام. خواندن آن لذت بخش است. نثر خوب و روان و داستانوار دارد. از طنز و طیبت خالی نیست. و آینه صادقی است برای نمایاندن روحیه ایرانی صد سال پیش. که چقدر آشنا ست!

تضاد اصلی که سیاح بین جامعه خودش و جوامعی که در همسایگی می بیند و در ارمنستان بخصوص، نظم و ترتیب است و قواعد و حساب و کتاب و آراستگی. این نظم همیشه مساله ایرانی در مسافرت به فراسوی مرزهایش بوده است. فکر می کنم: چه تفاوتی وجود داشت که نه فقط غربیان بلکه ارمنی های آن زمان را از ایرانی ها منظم تر می نمود؟

حتی کتابخانه مطالعات ایرانی در سال آخر قرن بیستم در لندن هم مساله اش نظم است! چه در فن کتابداری و چه در خلق و خوی مراجعان. همین مراجعان وقتی به کتابخانه دیگری که انگلیسی است مراجعه کنند نظم معهود آن را خواه ناخواه رعایت می کنند. اما در کتابخانه ایرانی، ایرانی می شوند!

حاج سیاح از نخستین کسانی است که ایده پس ماندگی یا عقب ماندگی را بیان می کند. آورده است: بعد از سیاحت آنجا (مترو لندن) عزیمت منزل نمودیم با کمال تحسر و تحیر که چرا ما از این جنس مردم خارج ایم و پس مانده ایم؟ چه وقت ما از خواب غفلت بیدار خواهیم شد؟

و من در این فکرهایم که ایران یک نویسنده دیگرش را از دست می دهد: محمد پوینده. او که ناپدید شده بود اکنون معلوم می شود که ربوده شده بوده و به قتل رسیده است. یک جور احساس استیصال دارم. فکر می کنم پوینده قاتلانش را دیده و موقع مرگ هیچ کاری نمی توانسته بکند که باعث معرفی و رسوایی آنها شود. مظلوم مردن بد چیزی است. و خفه شدن.

۲۲ دسامبر

استفن مالوی (Stephen Mulvey) خبرنگار بی بی سی که در باکو ست گزارشی فرستاده است از جمهوری آذربایجان که در حال شکوفایی نفتی است. سرمایه گذاری های نفتی خارجی ناگهان عده کوچکی را بسیار ثروتمند کرده است. ولی بیشتر جمعیت ۷ میلیونی آذربایجان در فقر به سر می برد و خیری از این نوکیسه های نفتی نمی بیند. با خود فکر می کنم: ۷ میلیون یا ۷۰ میلیون ظاهرا فرقی نمی کند اگر کشوری جهان سومی باشد. نحوه توزیع درآمدش نحوه ایجاد مشارکت اقتصادی و سیاسی اش ظاهرا باید نامتعادل باشد. کویت شاید تنها استثنا ست (هست؟). تصویر آذربایجان نفتی از نظر اجتماعی و فرهنگی فرقی با پاکستان بدون نفت ندارد.

۲۳ دسامبر

روزنامه تایمز یک یادداشت درگذشت چاپ کرده در باره اسحاق اپریم اقتصاددان ایرانی تبار (که در ۲۴ نوامبر درگذشته است). اگر فقط عکس او را ببینی فکر نمی کنی که طرف ایرانی است. کاملا انگلیسی به نظر می آید. فکر می کنم: نسل اپریم براحتی (یا راحت تر) می توانستند با پذیرش کامل (یا نسبتا کامل) الگوهای زندگی و رفتار غربی تناقض/تفاوت فرهنگ بومی خود را با فرهنگ میزبان رفع و حل کنند. یعنی از جامه خود درآیند و به جامه غربی اندر شوند. اما امروز به این سادگی نیست. نسل امروز روشنفکران مهاجر با هویت ملی خود آشنایی و دلبستگی بیشتری دارد و برداشتن فاصله ها برایش آسان نیست. وانگهی غرب هم عوض شده است و دیگر اصراری مثل قدیم بر کنفورمیسم ندارد (دست کم نه به صورت لباس متحدالشکل). عصر مولتی کالچریسم است.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن