فهمیدن آقای خامنه ای کار دشواری نیست. البته گرد و خاکی می کنند و به اصطلاح آب را گل آلود می کنند تا مطلب دیده نشود اما واقعیت ماجرا خیلی روشن است: اقای خامنه ای تلاش کرده است و مجدانه تلاش می کند که رقیبان خود و مخالفان خود را از میان بردارد و سرجای خود بنشاند اما موفق نیست و نبوده و چنین پیدا ست که نخواهد بود. کمی توضیح این مساله را روشنتر می کند و نشان می دهد که احتمالا در انتخابات آینده او چه نقشی بازی خواهد کرد. نقشی که ظاهرا بازی کند را نمی گویم نقشی که واقعا بازی خواهد کرد.
دو گروه دلیل می شود برای عدم موفقیت آقای خامنه ای آورد. اول به زمان بر می گردد و دوم به ساختار.
زمان از دست رفته
آقای خامنه ای کمی دیر شروع کرد به اینکه قدرت شخصی خود را تحکیم کند و حرف خودش را پیش براند و نظر خود را به کرسی بنشاند. دوره آقای هاشمی چنین کاری نمی توانست کرد. هاشمی هم با رو کردن (یا رو کردن مثلا برگ هر طور بخوانید درست است) به مدیریت شهری و طبقه متوسط و تکنوکرات دلها را طوری به دست آورد و جهت را طوری عوض کرد که تلاشهای آقا برای اینکه ناطق نوری را سر کار بیاورد جواب نگرفت. و خاتمی شد محصول زمینه چینی های دوره هاشمی. آقا شانزده سال طلایی را از دست داد.
در دوره خاتمی آقا که حسابی قافیه را باخته بود ناچار به حرکتهای ایذایی پرداخت. همان قصه مشهور هر ۹ روز یک بحران درست کردن. خاتمی و گروه اصلاح طلب پاتک مهمی که به اساس رفتارهای رهبر می توانستند زد رو کردن قتل های روشنفکران بود. خاتمی چه آگاهانه مسیر تقویت جامعه مدنی و رسانه ها را رفته باشد و چه این نتیجه ناآگاهانه سیاست او برای تداوم و نوسازی فضای مشارکت عمومی باشد که رای او از همان می آمد به هر حال به مشکل آقای خامنه ای برای تسلط بر جامعه ایران و حذف رقبا دوچندان افزود.
آقای خامنه ای که در دور اول با کارت صندوق رای بازی کرد و ناطق نوری را باخت و به تحمل خاتمی دچار شد در پایان دوره شانزده ساله با تکیه بر اینکه حاکمیت یکدست بهتر از حاکمیت دوگانه است و با امداد غیبی احمدی نژاد را روی کار آورد تا همو حساب همه را برسد و حسابهای آقا را با کسانی که شانزده سال خون به دل او کرده بودند تسویه کند. اما نیروهای اصلاح طلب با رو کردن کارت موسوی در انتخابات ۸۸ کار آقا را سخت کردند و آقا ناچار دید که از هیچ راهی جز چپه کردن صندوق رای به نتیجه نمی رسد که قصه اش بر سر هر بازار هست.
آخرالزمانی که چندسال بیش عمر نکرد
اما آقا باز هم خون به دل شد. فقط تصور کنید که اگر ماجرای قهر بین احمدی نژاد و خامنه ای پیش نمی آمد صحنه چطور می شد: احمدی نژاد از یاران امام زمان بود که قرار بود پرچم فتح نهایی را به دست سیدعلی خراسانی بدهد. اگر این قصه همانطور که تا دو سال بعد از ۸۸ پیش رفت ادامه یافته بود آقای خامنه ای طرح و برنامه های دیگری داشت و ای بسا که کلا انتخابات ریاست جمهوری به فنا می رفت تا آقا یگانه پرچمدار قدرت در نظام مقدس شود. ولی نشد. یعنی آقا بعد از ۲۳ سال هم باز نتوانست کاری را که دیگران در همان یک دو سه سال اول می کنند و سر و ته قضیه را جمع می کنند انجام دهد.
دیگران یعنی تقریبا همه کسانی که قدرت مطلقه می خواهند معمولا در همان سالهای اول قدرت سر باقی قدرت طلبان را زیر آب می کنند. و باقی عمر را هم به خوبی و خوشی سلطنت می کنند و برای خودشان چهره مردمی درست می کنند. اما چرا آقا نتوانست؟
شلوغی بازار مکاره سیاست
یک دلیل ساختاری هم داشت. و آن در نحوه به قدرت رسیدن خامنه ای آشکار است و در شیوه تقسیم قدرت در ایران. خامنه ای در وضعی به قدرت رسید که مدعیان تصاحب مقامات ارشد همه از دوره رهبر پیشین باقی مانده بودند و کنار گذاشتن آنها آسان نبود. او باید با هاشمی کنار می آمد. با احمد خمینی کنار می آمد. با منتظری کنار می آمد و با بسیاری از فرماندهان سپاه و وزرا و صاحبان نام و سهیمان در قدرت. از میان همه آنها تنها منتظری را رهبر پیشین تضعیف کرده بود و باقی همه سرحال و قبراق و سهم خواه بودند.
این قصه تا امروز هم باقی است. آقای خامنه ای نتوانست عرصه قدرت را به سود خود یک کاسه کند. او سیاست فرسایشی را برگزید که نتیجه اش گزینش استصوابی و کنار گذاشتن تدریجی و تاراندن نرم و حداکثر حصر و زندانی کردن مخالفان بود. با وجود اینکه صدها مقام سابق نهایتا از چرخه قدرت کنار رفتند و بسیاری هم به بیرون کشور گریختند یا رانده شدند باز ریشه تنوع ساختاری در تقسیم قدرت ایران در داخل باقی ماند.
واکسن خامنه ای
به زبان دیگر استراتژی نرم و تدریجی و زمان بر آقای خامنه ای در حذف رقبا و مخالفان و سرکشان و سهم خواهان آنقدر کش پیدا کرد که به ضد خود تبدیل شد. یعنی چون کسی را نکشت همه کس را قوی تر کرد. درست مثل واکسن عمل کرد. این سیاست حتی در مورد احمدی نژاد هم به همین نتیجه رسیده است.
خامنه ای باز به دلیل نحوه به قدرت رسیدن و طول زمان بسیار برای ساخته شدن اتوریته و اقتدار هرگز نمی توانست مثل آقای خمینی که بنی صدر را یکباره از فرماندهی کل قوا عزل کرد و بعد هم از ریاست جمهوری کنار گذاشت با هیچ کدام از روسای جمهورش برخورد کند. می گویم نمی توانست. نه اینکه نمی خواست. این نتوانستن خود بزرگترین مساله استراتژیک سیاسی در ایران و بهترین امتیاز به سود مردم است.
ناهمزمانی با روح دوران
اینها را گفتم یک نکته دیگر را هم بگویم که می شود سومین جنبه از این داستان و آن مساله ناهمزمانی است. اگر خامنه ای را مثلا با رضاشاه مقایسه کنیم و رفتار هر دو را با مخالفان خود بسنجیم می بینیم که رضاشاه بدتر از خامنه ای هم با مخالفان خود کرده است (یا دست کم هر دو از یک روش بهره بردند) اما اقتداری داشت که بخش بزرگی از آن ناشی از روح دوران بود. اقتدار او ازآنجا ناشی می شد که اراده سیاسی او برای نوسازی ایران با فکر روز هماهنگ بود و از حمایت جهانی برخودار. بنابرین حمایت بیرونی و حمایت نیروهای تحول خواه داخلی به او اجازه می داد پیش برود. اما خامنه ای درست برعکس جریان جهانی حرکت می کند. ایده های او از مد افتاده و فاقد حمایت جهانی و فاقد پشتیبانی داخلی از سوی نیروهای تحول خواه و مدرن است. پس اصطکاک زیادی هم با داخل و هم با خارج دارد و این او را به صورتی ذاتی ناتوان کرده است. یعنی توانایی هژمونی پیدا کردن را از او گرفته است.
بیل و پیل
پس به طور خلاصه: خامنه ای از نظر سیاسی و شخصی زمان بسیاری را از دست داده است. اردوی سیاسی اش متشتت و ناهمدل است و فاقد توان برای مدیریت بحران. از نظر ساختاری هم اصولا تنوع اصحاب قدرت چندان است که به او اجازه نمی دهد اینها همه را کنار بزند یا یک کاسه کند یا به انفعال و سکوت وادارد. هر قدر نیروهای فردی بیشتری از کشور رانده می شوند باز در داخل نیروهای سیاسی و اجتماعی تازه می رویند. چون این ساختار ریشه ای دارد که قطع ناشدنی است. یک بخش مهم از این قطع ناشدنی بودن به روح دوران برمی گردد که به سوی اتوریته ستیزی و فردگرایی و دین گریزی و انتخاب شخصی و زندگی طلبی و بی مرکزی و مانند اینها می رود. بعلاوه حضور صدها رسانه آنلاین و ماهواره ای و رسانه های هنوز قدرتمند داخلی غیرممکن می کند که بتوان سانسور یکدستی حاکم کرد و تصویری دلخواه خامنه ای از ایران به مردم داخل و جهان نشان داد. برعکس، تصویری که می بینیم و زنده است همین است که جامعه ایران بسیار متنوع است و چندین صدا در آن زنده است و در تکاپوی بیان خود به دهها شکل متفاوت است. فی الوافع، بیل خامنه ای نتوانسته و دیگر هم نمی تواند پیل دوران را زمینگیر کند. این پیل نیروی خود را از مردمی می گیرد که در سال ۷۶ و در سال ۸۸ اراده و خواست خود را نشان دادند.
این تصویر خامنه ای واقعی است. چنین کسی در انتخابات روبرو چه خواهد کرد؟ به نظر من جواب سوال از این مقدمات بخوبی قابل استخراج است. اما نتیجه هر آنچه – مطلقا هر آنچه – خامنه ای بکند یک چیز بیشتر نیست: تقویت باز هم بیشتر مخالفان اش و تشتت هر چه بیشتر در اردویش و ناکامی مضاعف در مدیریت سرکوب و مهار پیل. مقاومت خامنه ای از نظر سیاسی بن بست او را پیش نظر همه آشکارتر می کند. فشار مخالفان که اکنون تقریبا همه نیروهای سیاسی داخلی را فراگرفته خردکننده است. او یا باید بازی را واگذار کند و تسلیم شود یا تن به رودرویی با اتحادی از مخالفان بدهد. تجربه تاریخی و منطقه ای می گوید نتیجه خرد شدن زیر پای پیل خواهد بود.
*این یادداشت را تقدیم می کنم به نسرین ستوده حقوقدان شجاع که امشب باز به زندان نظام مقدس بازگشت