ضعف حافظه ما ایرانیان تاریخمند

مقالات نیکفر همیشه تامل برانگیزند. این بار او به بهانه کشتار عمومی زندانیان در سال ۶۷ به سراغ فنومن یادآوری در میان ما ایرانیان رفته است. حرفهاش شنیدنی است:

دوره‌ی کنونی، دوره‌ی یادهای محوشده، از یاد بردن، بی‌حافظگی، حافظه‌های تکه‌پاره، تکه‌تکه شدن حافظه‌های بزرگ و سرهم‌بندی و تولید یادهای جدید است. یادآوری عدالت‌خواهانه و هشداردهنده‌ی فجایع ۶۰ تا ۶۷ و پس از آن، در این زمانه کاری دشوار است.

او شهرهای ما را شهرهایی بی تاریخ می بیند و بدرستی می گوید: تهران، حافظه ندارد. شهر حفظ‌کننده‌ای نیست، وگرنه پر از خاطره است. می‌توانیم نقشه‌ی آن را بر اساس راهپیمایی‌های تاریخی بکشیم. می‌توانیم مکان‌های دستگیری‌ها را نشان کنیم، در اینجا مهدی را دستگیر کردند، در آن‌جا سهیل را.

 هدایت، علاقه‌ی خاصی به کافه‌نشینی داشته است. آیا اکنون کسی در تهران پیدا می‌شود که شما را در شهر آن گونه بگرداند که هدایت در آن پرسه می‌زده است؟ آیا کافه‌های هدایت را می‌شناسید؟ از آن‌ها اثری مانده است؟ اگر آری، آیا نشانه‌ای، آن غایب را حاضر می‌کند؟ (مقاله اش را اینجا بخوانید)

ما به تاریخ مان زیاد می نازیم اما در عمل از تاریخ مان می گریزیم. دیروز با آرشیتکتی ایرانی صحبت می کردم که از زوال و نابودی بافت های ستنی در تهران می گفت. هر چیز خوب و مدرن باید نو باشد و شیک باشد. می گفت در تهران خانه ای که سی ساله باشد دیگر کلنگی محسوب می شود. یعنی باقی ماندن و عمر کردن بنا بی معنا است. با این سرعت کلنگی شدن ما از تاریخ می بریم. هر چه سی ساله شده باشد گویی دیگر کلنگی است.

مردمی که خواهان گسستن از گذشته اند چگونه می توانند «یادآوران» خوبی باشند؟

ما از گذشته می بریم چون از آن وحشت داریم از آن بیزاریم. شکل خشونت و بدویت ما ست. شکل دوران عدم بلوغ ما ست. زمانی که جوش های درشت چرکین در می آوردیم. شبها محتلم می شدیم. دوره ای که نادان بودیم. دوره ای که آنقدر در آن خطا کرده ایم که همان بهتر که فراموش اش کنیم. ما از تاریخ مان شرمنده ایم. اگر نبودیم اینقدر از آن نمی گریختیم. ما دلمان نمی خواهد یکبار بایستیم و با خودمان رو در رو شویم. 

نیکفر درست می گوید که جمهوری مقدسان ما با هر چه یاد است می جنگد مگر همان یادهای رسمی که به کار او بیاید. این هم کمک می کند به ضعف حافظه مان. آنها که می توانند به یاد بیاورند هر روز کمتر و کمتر می شوند. این است که ما فردایی هم نداریم. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن