زمانی برادران امیدوار که جهانگردان نسل ما بودند و اگر درست به یادم مانده باشد اطلاعات هفتگی سفرنامه هاشان را منتشر می کرد از دهکده ای در آمریکا نوشته بودند که در آن سرخ پوستان برای توریستها نمایش اجرا می کردند. آنها رقص سرخ پوستی را نمایش می داده اند اما در واقع سرخ پوست واقعی نبوده اند. بازیگرانی بوده اند که ادای سرخ پوستها را در می آورده اند تا توریستها خوشحال باشند که سرخ پوست دیده اند. حکایت رقص دراویش قاهره هم چیزی شبیه آن است.
بعد از یک روز دراز و گشتی عصرانه در بازار مشهور قاهره موسوم به خان خلیلی به مدرسه-مانندی در حاشیه بازار می رسم که قرار است درویشان در آن رقص چرخ به نمایش بگذارند. رقص چرخ از مرده ریگ ترکیه عثمانی باید مانده باشد. رقصی که من شیقته آن ام و خود دوسالی از عمرم را صرف ساختن فیلمی در باره ورسیون تاجیکانه آن، و موسیقی همراهش فلک، کرده ام. و به نظرم منبع اصلی این رقص است.
رقص درویشان قاهره خصلت نمایشی اش آنقدر بارز است که خصلت عرفانی اش را گم می کند. اگر رقص اساس باشد البته هیچ کس در دنیای شرقی ما به پای چینی ها نمی رسد. ولی اگر کسی مشتاق رقص چرخ باشد لابد می خواهد مایه ای از جان عارفانه هم در آن بیابد. اما در میان گروه که وابسته اند به دولت و در مقابل نزدیک به صد و پنجاه توریست ژاپنی و اروپایی و آمریکایی برنامه اجرا می کنند لطف عارفانه ای نیست. همه چیز نمایش است. تصنع است. گرمی و لطفی ندارد. مگر آن استادی که از نیمه کار وارد صحنه می شود و بی اغراق هزار بار می چرخد و پس از آنکه نیم ساعت بیشتر در کار است رقص هم که تمام می شود باز او همچنان چرخ می زند. مرا به یاد درویشان کردستانی می اندازد. یک دو تن دیگر هم از رقصندگان که همه دف نواز هم هستند حالی دارند اما کل گروه چنان می رقصد که روح ندارد. پرنسیب رقص هم نیست. شماری از آنها به تماشاگران لبخند می زنند و شماری انگار در انجام وظیفه معذب اند. خودنمایی فردی هم کم نیست.
رقص درویشان قاهره که در زبان محلی تنوره (بر وزن زنبوره) نامیده می شود از نظر دیداری و صحنه ای برتری هایی بر رقص درویشان مولویه در قونیه دارد. عناصری از لباس و طراحی رقص به نظرم می رسد از کره ای ها و چینی ها گرفته شده است. شبیه آن را در جشنواره رقص و موسیقی سمرقند دیده ام. بنابرین نمایشی تر شده است. اما رقص آسیای میانه در همین ژانر چیز دیگری است. این رقص چرخ در آنجا در اوج هنر و ظرافت و خلاقیت است و بر خلاف مردانه بودن اش در قاهره و قونیه در آنجا زنانه شده است. و چه بهتر!
اگر رقص را ملاک بگیریم قاهره در هنر حرفی برای گفتن ندارد. چیزی از قونیه گرفته است و برآمیخته با آنچه از شرق دور گرفته اما حسن چندانی بر آن نیقزوده. اما آسیای میانه هر چه دارد هنر است. هم به دلیلی شادخواری دیرپای فرهنگ اش و هم البته به دلیلی دور بودن اش از تعصبات مذهبی و مدیریت غیرمذهبی هنر در عصر شوروی.
اینهم هست البته که از بس که رقص در مذهب مسلط بد دیده و دانسته می شود فلسفه حمایت کننده ای از آن که هنرمند بزرگی بپرورد وجود ندارد. همین هم هست که رقص را بشدت با مدح رسول آمیخته اند و تقریبا همه آوازهایی که دو خواننده عرب با رقصندگان می خوانند در نعت پیامبر است. این هم رقص را عرفانی اگر نه به مداحی نزدیک کرده و هم آن را از خشم مفتیان ایمن اش داشته است و مشکل رقصیدن، این «هنر مکروه»، را به نحوی حل کرده است. گرچه نباید از حق گذشت که آواز نعت خوان بسیار زیبا ست و اصالتی که در کار و صدای اوست ریشه در آواز هزارساله عربی دارد. اما در رقص قاهره حرفی برای گفتن ندارد.
اجازه برای فیلمبرداری نیست گرچه عکاسی آزاد است. مغازه کوچک مدرسه هم سی-دی صدا یا دی-وی-دی تصویر رقص را ندارد. اما خانمی که مسئول فروش است در مقابل سوال من در پایان مراسم، ترسان ولی چابک وی-سی-دی دستی کپی شده ای را به دست ام می دهد و قیمت دو برابر بازار را می ستاند. وقتی به هتل بر می گردم و آن را در لپ تاپ ام امتحان می کنم می بینم فیلمبرداری اش مخفیانه و غیرحرفه ای انجام شده ولی همین اجرا در زمان و مکانی دیگر را نمایش می دهد.