ماه اوت ماه آرامی است. خیابانها بوی تعطیلات می دهند. به نظرم می رسد کمی از شتاب زمان کم شده است برای مایی که تمام سال را شتابزده و بی توقف رفته ایم. وقت دارم کمی فکر کنم. فکر می کنم دوباره باید متولد شد.
روزهایم آرام است یا محزون. دقیقا فاصله اش معلوم نیست کجاست. روز یکشنبه تمام روز بی دلیل محزون بودم و به دخترم فکر می کردم. فردا خبردار شدم که در بیمارستان بوده است. امروز شیرینی بردم زمانه. نوه دار شده ام! به همین زودی پیر شدم انگار. اما چرا پس خودم احساس اش نمی کنم؟
پیری صورت دیگری داشت وقتی ما کودک و نوجوان بودیم. فکر می کردیم ما هیچوقت پیر نمی شویم. هنوز هم همینطور فکر می کنیم. پیری همیشه چیزی است دورتر از ما. می گویند بیست سال بعد است معمولا.
تصمیم گرفتم از حلقه ملکوت اسباب کشی کنم. باری از دوش داریوش بردارم. این روزها سخت دلمشغول بوده است. تنها بودن و دست تنها ماندن خوب نیست. من خوب می فهمم.
تمام این روزها را به این مقاله از تاریخ بیرون افتاده ایم فکر کردم. بیرون افتادن از تاریخ مثل آن است که انگار دسته جمعی رفته باشیم تعطیلات. از همان روز یکشنبه می خواسته ام چیزی بنویسم. بالاخره تا یک یکشنبه ای خواهم نوشت. جهان بیرون به آن سرعت عوض نمی شود که نوشتن یا ننوشتن من در آن تاثیر قاطعی داشته باشد. همه چیز کند است. گرچه ماه اوت پارسال همه چیز تند بود.
فکر کردم به مجتبا بنویسم. یعنی به حرفهاش جوابی بنویسم و بگویم چرا شعر ما از مظاهر مدرنیته ما ست و نمی توان گفت شعر مدرن نشده است و چرا می گویم اندیشه شاعرانه اولترا مدرن ایرانی راهی به دهی نمی برد در دنیایی که به برنامه ریزی و انضباط و استدلال نیاز دارد.
ننوشتم. ماه اوت است. بوی تعطیلات می آید و من هر شب با خودم می گویم باید این لپ تاپ را باز نکنم. باز کردم ایمیل ها را باز نکنم. کردم دست به کار نشوم و رتق و فتق امور نکنم. بنشینم فیلم ببنیم با شهزاده. کتاب بخوانم. یادداشت بردارم خط بکشم چیزی بنویسم سیبستان را آپدیت کنم. بروم پشت پنجره باران را تماشا کنم. صبح می شود. شبها از قصه زمانه خواب ندارم. تازگی خوراک هم ندارم. غذا گرم می شود اما کسی نمی خورد. همه کارها به تعویق افتاده است. انگار رفته باشم تعطیلات. علی اینجا بود شب ها که می خوابید چراغ اتاق روشن بود و من کار می کردم. گفتم چراغی رومیزی می خرم تا او راحت بخوابد. حالا خریده ام. سه روز پس از اینکه رفته است.
شاید بروم وبلاگ دیگری باز کنم برای اینکه ناشناس از خودم بنویسم و تجربه های این یکسال. مهم است آدم حرفهاش را بزند. برود تعطیلات درست و حسابی. این روزها نشسته ام لب دریا نقشه می ریزم. … …