وقتی خدا تابو شده باشد

دکتر کاشی در شناخت مسائلی که ما نادیده می گیریم استاد است. مساله خدا هم از همین شمار است. خدا تابو شده است برای اهل فرهنگ و روشنگری. اما خوب است گفتگو از خدا را آغاز کنیم. مثل همین مقدمه از دکتر کاشی – سیب:

نکند خدا نباشد.
گاه به شدت می‌خواهم که خداوند باشد،
با او کاری دارم. خواستی دارم که باید برآورده کند.
اگر در این میان بگویی که او نیست، و اطمینان مرا جلب کنی که او نیست، افسرده خواهم شد

نکند خدا باشد.
گاه به شدت می‌خواهم که او نباشد.
فرض وجودش انجام کاری را دشوار می‌کند. حس مزاحمت می‌کنم.

مطمئنم که خدا هست.
من نه چیزی می‌خواهم نه قصد انجام کاری را دارم.
اما از رخدادی خوب یا بد، چندان شگفت زده شده‌ام که حس وجود خداوند سراپای وجودم را در برگرفته است. اگر در چنین موقعیت‌هایی بیایی و در باب اثبات و نفی وجود خدا صحبت کنی، حس می‌کنم چرند می‌گویی.

ممکن است هدایت یک عملیات سرقت را به دست دارم. اما همه چیز خلاف پیش بینی‌های من رخ می‌نماید. ممکن است به دلیل تربیت دینی از رخدادهای غیر قابل پیش‌بینی به یاد وجود خداوند بیافتم و مطمئن شوم که او هست و اینک اوست که مانع است. من اطمینان حاصل کرده‌ام که خدا هست، اما خوشحال نیستم. کاش نبود.

مطمئن نیستم که خدا باشد.
اگر هر چه از او بخواهم ندهد، نه یکبار و چند بار بلکه صد بار. وقتی در جدال زندگی بیش از حد احساس تنهایی و بی یاوری کنم، هنگامی که مقصود باطل دیگری را کامیاب بیابم، وقتی شرهای بزرگ چهره‌های مظلوم را در خاک می‌کشاند . …. مطمئن می‌شوم خدا نیست. البته این اطمینان توام با خواست اندوهبار وجود خداوند است.

معتقدم که خدا هست.
در این باب استدلال نیز می‌کنم. بی آنکه الزاماً مطمئن از وجود او باشم. شاید از اعتقاد به وجود او سخن می‌گویم، صرفاً از این جهت که دلم می‌خواهد باشد

معتقدم که خدا نیست.
اما در عین حال به وجودش اطمینان دارم. نمی‌توانم استدلال کنم، اما از اطمینان به وجود او نیز نمی‌توانم دست بکشم. در عین حال ممکن است چندان نیز دلم نخواهد که باشد.

گروه‌های تحصیل کرده، اغلب به تبع آموزش‌‌های مدرن، اعتقاد خود به وجود خداوند را از دست می‌دهند، اما اطمینان و خواست‌شان همواره با بود و نبود خداوند درگیر است. در باب وجود خداوند سکوت می‌کنند، اما گاه حس‌شان به شدت درگیر اطمینان به وجود خداست. احساس تنهایی می‌کنند، با شدت دلتنگی می‌پرسند واقعاً خدا هست و مقصودشان این است که خدا کند که باشد.

برگرفته از: زاویه دید

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن