ما برای سر زدن به هم لباس نمی پوشیم

برای بچّه‌محلّم ـ یا نه، برای هم‌خانه‌ام: میثم

یک:
نوشته‌ات را خواندم و ناخودآگاه، آن‌گاه که در پایانِ نوشته‌ات از سوسیالیسمِ حاکم بر شهر اینترنت گفتی، یادِ «هنرمند به مثابه‌ی تولیدکننده»ی بنیامین افتادم. به‌خاطر بیاور؛ مسأله‌ی انقلابی‌گری هنری برای بنیامین از جنس انقلابِ در «رسانه» بود و نه الزاماً تحوّل در «پیام»: هنرمندِ انقلابی، باید شکل‌های هنری ـ یعنی، نیروهای تولید ـ را بازآفرینی کند. آن‌چه بنیامین در مقاله‌اش نشان‌مان می‌دهد، کاربستِ نظریه‌ی مارکس در حوزه‌ی هنر است. به‌نظر می‌آید سخن‌پراکنی هم مانند هر شکل تولیدی دیگری، بر فنون مشخّصی اتّکا دارد ـ که «نیروهای تولیدی»اند. از سوی دیگر، لاجَرَم دسته‌ای از «روابط» هم بین نویسنده‌ و مخاطبانش موجود است. مارکس یادمان داده وقتی نیروهای تولید در تضاد با روابط تولیدی قرار می‌گیرند، انقلابی پیشِ روست.

بنیامین شرح می‌کند که هنرمند باید نیروهای تولیدی در امر هنر را انقلابی سازد تا روابطِ جدیدی بین هنرمند و مخاطب برقرار شود: نباید سینما، عکس، رادیو و پخشِ صوت، دارایی‌های خصوصی عدّه‌ای قلیل باشند. باید در دسترس همگان قرار گیرند: گرامافون جای‌گزینِ شکلِ تولیدی سالن‌های موسیقی و کنسرت‌ها شود.
هنرمندِ انقلابی دست‌اندرکارِ بازآفرینی نیروهای تولید است و در این بازآفرینی‌ها، روابط تولید هم به شکلی نو در می‌آیند: روزنامه، اختلافاتِ بینِ ژانرهای ادبی، تفاوتِ میانِ شاعر و پژوهش‌گر و نویسنده و پاپیولارایزر [به برگردانِ آشوری: همه‌فهم‌گردان] و جدایی میانِ نویسنده و خواننده را از پا در می‌آوَرَد. حالا، خواننده، همیشه مهیّاست تا نویسنده شود و نویسنده، همواره می‌خوانَد: چه خوب نوشته‌ای که اینجا شهری‌ست که همه می‌خوانند و می‌نویسند.

وبلاگ‌نویسی، عملی انقلابی‌ست که خواننده را به همکارِ نویسنده مبدّل می‌سازد. وبلاگ‌نویسی، عملی انقلابی‌ست که هاله‌ی عملِ نویسندگی را زایل کرده و همه را به کارشناس مبدّل ساخته است: ما همه‌مان می‌نویسیم؛ نقد می‌کنیم؛ شعر می‌گوییم و نظر می‌دهیم.

دو:
گفته‌ای که اینترنت جایی خارج از خانه، جایی برای هواخوری و گشت و گذار و سرک کشیدن است. می‌گویم که اینترنت شهری‌ست که آدم‌ها را کلیک به کلیک به «پیاده‌روی‌های بی‌پایان» می‌خوانَد. در کوچه‌هایش ایده‌های متفاوت و هزار و یک فرهنگ، یکی پشتِ دیگری ایستاده‌اند. انگار باز هم‌نوای با بنیامینِ «پروژه‌ی پاساژها»، معبرهای وبلاگستان را برای ول‌گردی‌های پرسه‌زن (flaneur) ساخته‌اند: «هر کس می‌تواند تنهایی خود را در این شهر بازیابد، و بدان خو گیرد و خوشبخت شود.»

بنیامین ـ که به روابط فضایی بین درون و بیرون خانه، پس از کاربردِ فراوانِ شیشه علاقه‌مند بود ـ پایه‌ی «پروژه‌ی پاساژها» را بر انقلابِ معمارانه‌ی آهن و شیشه گذاشت: شیشه‌ها خیابان‌های شهر را به درونِ خانه‌ها می‌آورد و درون خانه، از طریقِ شیشه در معرض بیرون قرار می‌گیرد. وبلاگ‌نویسی ما، فاصله‌ی بین شهر و خانه را از میان برداشته. اینترنت، نه جایی خارج از خانه، که خانه‌ی اصلی ماست.

اگر بنیامینِ آلمانی در نخستین سفرش به پاریس در کمتر از یک سده‌ی پیش نوشت «خیابان‌های پاریس بارها بیش از خیابان‌های برلین خانه‌ی من‌اند»، اکنون منِ وبلاگ‌نویس ساکن تهران می‌توانم بگویم «خیابان‌های وبلاگستان بارها بیش از خیابان‌های تهران خانه‌ی من‌اند.» ما از خانه‌هامان به اینترنت مهاجرت نمی‌کنیم؛ حسّ ما حسّ مهاجر نیست: ما مقیم اینترنتیم. ما برای سر زدن به هم، لباس نمی‌پوشیم.

*از: راز پویان؛ پویان این اواخر بحث قیصر را هم ادامه داده است که من نبودم پیگیری کنم و لینک بدهم. حتما بخوانید. شاید من و پرویز هم چیزی نوشتیم! پرویز شنیدی برادر؟!

——-
مرتبط با این لباس نپوشیدن، این مطلب هم خواندنی است از وبلاگ نویس تازه نفس: جوجه اردک زشت

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن