درباره حقوق شهروندی مقالات متعددی منتشر شده است. زاویه دید اصلی در این مقالات این است که این قانون چرا تضمین عملی ندارد. یادداشت زیر پاسخی به این سوال است و به کوتاهی قرار است روشن کند که چه رمزی در این عاطل و باطل ماندن اساسی ترین حقوق ما وجود دارد. برخی نکته ها باید گسترش یابد تا احیانا روشنتر شود یا حق مطلب بدرستی گزارده شود. ولی همین حالا هم این یادداشت دراز است. گرچه اندیشیدن به قانون که محور این بحث است به درازی یک تاریخ ۱۵۰ ساله است برای ما و هنوز هم باید در آن به طور جمعی بیندیشیم:
امضای حقوق شهروندی از طرف روحانی با بازخوردهای وسیعی روبرو شد که میشود گفت عمدتا منفی بوده است. اما مگر حقوق شهروندی یا حقوق ملت همان نیست که اینهمه سال به دنبال آن بودهایم؟ چرا با آنکه توجه به حقوق ملت باید با استقبال مردم و گروههای فعال اجتماعی و ناظران رسانهای روبرو شود، واکنشها منفی بوده یا دست کم آنقدر که انتظار میرود مثبت نبوده است؟
در این یادداشت میکوشم از دو جنبه موضوع را بررسی کنم. این هر دو موضوع یک مقدمه واحد دارد: حقوق شهروندی عمدتا به عنوان یک متن نظری تلقی شده است تا یک متن قانونی و اجرایی. به نظر من ارزش دارد کمی در این نظری بودن تامل کنیم. چون مساله بسیار وسیعتر از چیزی است که در نظر اول خود را نشان میدهد.
از یک منظر تاریخی میتوان گفت صاحبان فکر در میان ما عمدتا به کار تئوریک پرداختهاند. جامعه ما علاقه خاصی به متنهای نظری دارد. این گرایش در میان ما تاریخ دارد و دست کم در ۱۵۰ سال اخیر گرایش غالب بوده است. بنابرین، بتدریج به بخشی از هویت علمی و عملی و روشنفکرانه و مدیریتی ما تبدیل شده است. به دلیل فقدان زمینههای عملی، نخبگان ما معمولا در کار و اقدام و عمل و برنامه و طراحی حرکت بسیار کند و ناهموار عمل میکنند اما در حرف و سخنرانی و ایدهپردازی و چشماندازدهی تا میزان قابل قبولی پیشتاز به نظر میرسند. اگر کسی شناختاش از ایران کنونی منحصر به متون و اسناد باشد و مثلا اسناد راهبردی شورایعالی انقلاب فرهنگی یا مجمع تشخیص مصلحت نظام را مطالعه کند، قاعدتا به این نتیجه میرسد که این متنها چقدر خوب نوشته شدهاند و به نظرش میرسد که کشوری دارای این متون باید چیزی نزدیک به بهشت روی زمین باشد! اما چرا ایران از نظر مدیریتی و حاکمیتی به دوزخ شبیهتر است؟ چرا این متنها از روی کاغذ به عمل پیوند نمیخورند و روی کاغذ میمانند؟ اگر محققی امروز بخواهد تاریخ حقوقهای روی کاغذمانده ملت ما و وعدههای نقدنشده میان دولت و ملت را بررسی کند به انبوهی از اسناد میرسد که نوشته شده و در بایگانی ها مانده اند. بخشی از مشکل به دو جنبه ای بر می گردد که در اینجا اشاره وار به آن میپردازم. یکی متن نویسی بی پشتوانه است و دیگری تقلیل حقوق به اخلاق. یا ناتوانی گذار از اخلاق به حقوق و قانون.
تقلیل حقوق به اخلاق
به موضوع متننویسی بی پشتوانه باز میگردم. پیش از آن باید به نکتهای بنیادین توجه کرد که در نقش کاتالیزور تبدیل طلا به مس بازی میکند. یعنی به جای اینکه به متن حقوقی کمک کند عملی شود، کمک میکند عملی نشود! این یک نکته را دو تن از صاحبنظران ایرانی مورد توجه قرار داده اند.
کامبیز نوروزی، حقوقدان، در نقد خود بر حقوق شهروندی مینویسد: «پرسش این است که این سند از نظر ماهیت حقوقی چیست؟ به عبارت دیگر آیا سند منشور حقوق شهروندی در زمره مصوبات الزامآور حکومتی قرار میگیرد یا نه؟ این سند حتما قانون نیست. در این صورت از نظر حقوقی نمیتواند الزامآور باشد. همه دستگاههای اجرائی مکلف به اجرای قانون هستند و نمیتوانند از اسناد دیگری غیر از قانون تبعیت کنند. به این ترتیب میتوان منشور حقوق شهروندی را بهعنوان دیدگاههای آقای رئیسجمهور تلقی کرد که تدوین و اعلام شده است و دستگاههای عمومی و بهویژه دستگاههای وابسته به قوه مجریه صرفا به لحاظ اخلاقی باید به دیدگاههای رئیسجمهور توجه کنند.»
در این نقد به همان نکته دیدگاه و اخلاق توجه دارم وگرنه از نظر من این منشور عین قانون است چون سرجمع قوانین مختلف مملکت است چنانکه در ارجاعات آن مشخص است. پس مانع اجرایی ندارد. ولی چرا این قوانین و تعهدات دولت به ملت تا کنون اجرا نشده است؟ و چرا دوباره باید آن را در قالب منشور تازهای به ملت و دولت یادآوری کرد؟ چرا ما چیزهای قشنگی مینویسیم ولی در عمل آن را فراموش میکنیم و زشتی عمل خود را توجیه میکنیم؟ چرا خود را پیرو قرآن میدانیم اما مثل شیطان رفتار میکنیم؟ چرا فکر میکنیم حرفهای زیبا مساله را حل میکند؟
بی اغراق میتوان گفت یکی از سخنرانان زبردست ایران آقای خامنهای است. مثل مثال پیشین، اگر کسی صرفا ایران را بر اساس حرفها و خطابههای آقای خامنهای مدلسازی کند باید نتیجه بگیرد که ایران در علم و فرهنگ و سیاست و مدیریت جزو کشورهای پیشرفته عالم است. اما چرا مملکت ما مثالی از حرفهای آقای خامنهای نیست؟ چرا او اینقدر دینی و منزه و مردمی جلوه میکند اما رفتار حکومتاش آلوده بدترین فسادهای دنیایی و دنیاطلبانه و ضدمردمی است؟ این باید منطقی داشته باشد. یک جایی در ذهن ما گرفت و گیری وجود دارد که این دوگانگی را ایجاد میکند.
نقد عباس عبدی، که از صاحبنظران مسائل اجتماعی است، شباهت زیادی به نقد کامبیز نوروزی دارد. او برای تحقق منشور حقوق شهروندی به «تقویت روحیه شهروندی و مسئولیتپذیری و در یک کلمه توانمندسازی» توجه میدهد و اعتراف میکند که در ایران کسی شهروند تربیت نمیکند «باید افرادی مسئولیتپذیر و خواهان حقوق خویش یا شهروند داشته باشیم، تا بتوانند حقوق خود را از هر کسی که لازم بدانند استیفا کنند. به معنای دیگر ما در درجه اول، نیازمند دولت پاسخگو نیستیم؛ بلکه نیازمند ملت پرسشگر هستیم. ملتی که پرسشگری او، دولت را پاسخگو خواهد کرد.» اما چگونه میشود شهروند تربیت کرد؟ «رعایت و استیفای حقوق را نمیتوان به گزارههای اخلاقی تقلیل داد. حقوق من و شما وقتی رعایت میشود که هزینه نقض آن سنگین باشد. بنابراین حقوق شهروند و ملت وقتی از طرف حکومت رعایت و محترم شمرده میشود که موازنه قوا میانشان برقرار باشد. موازنه قوا جز از طریق سازماندهی و تشکلیابی مردم در نهادهای مدنی مستقل از قدرت، امکانپذیر نیست. قدرت مردم باید در رسانهها و اقتصاد و تشکیلات مستقل بازتاب پیدا کند. مردم فاقد رسانه، فاقد تشکیلات و فاقد توان اقتصادی، ضعیفتر از آن هستند که به چیزی به نام حقوق فکر کنند.»
عبدی گرچه راهکاری برای توانمندسازی ملت ارائه میکند، اما او هم مثل نوروزی معتقد است منشور حقوق شهروندی حقوق را به گزارههای اخلاقی تقلیل داده است. اگر کمی در این تقلیل تامل کنیم در مییابیم که درست به همین خاطر هم هست که تربیت شهروندی در ایران ضعیف است. و طبعا شهروند ضعیف، یعنی شهروندی که به حقوق خود آشنا نیست، نمیتواند حقوق خود را بخواهد یا از منشور حقوق خود دفاع کند. و البته اگر این را پذیرفتیم به آسانی نمیتوانیم راهکار خود را تشکل یابی مردم اعلام کنیم. چرا که برای تشکل یابی باید پیشتر “شهروند توانمند” داشته باشیم.
اما چرا قانون را به اخلاق تقلیل میدهیم؟ به نظر من این هم برای خودش تاریخ دارد. این یک مشکل مزمن ذهنی یا گفتمانی است. برای ما “اخلاق” هنوز تنها قانون واقعی است. چرا که عرف برای ما اصل است. عرف مجموعهای از قراردادهای جمعی و بین فردی است که معمولا بدون توسل به قانون رسمی و زور و نظمیه پذیرفته شده و اجرا میشود. عرف یک شبکه از نظامات اخلاقی و رفتاری در خانواده و جامعه و بازار است که به طور طبیعی جا افتاده است. وقتی قانون ما “اخلاق” ما باشد در مقابل زیرپا گذاشته شدن آن راهی نداریم جز مراجعه به عرف و نظامات آن مثلا کدخدامنشی. و اگر عرف در مقابله با بی اخلاقی/بی قانونی توانایی محدودی داشته باشد یا اصولا فاقد توان باشد یا شکایت ما را از بی اخلاقی نپذیرد، عملا راهی جز تسلیم نداریم. وضعیت بسیاری از زنان آسیبدیده ما در خانوادهها به همین دلیل از نظر عرفی حل ناشدنی است. عرف ناتوان است. قانون کارآیی ندارد. بنابرین راه حل یا تسلیم است یا راههای بیراه مثل فرار از خانه یا قتل یا خودسوزی. بنابرین، پدیدهای ظهور مییابد که به آن “بی پناهی” میگوییم. نه عرف به داد ما میرسد نه اخلاق و نه دین و نه قانون و نه خدا. اینجا حلقه گمشدهای وجود دارد.
حقوق شهروندی ما هم تابع نوعی عرف محل و خانواده است؛ جایی که در آن پدر خانواده و بزرگتر فامیل تصمیم گیر اصلی است بحق یا ناحق. در صدر خانواده “حقوق شهروندی” در ایران رهبر نشسته است. مهم نیست که بخش بزرگی از نخبگان چه نظری دارند. او همیشه میتواند کسانی را در حصر نگه دارد، کسانی را زندانی کند، دیگرانی را به اعتراف اجباری وادارد و خلاف نظر ناصحان و صالحان و اصلاحگران بر نظرات خویش اصرار ورزد (مثلا به یاد آوریم مراجعه آیت الله اردبیلی را به رهبر برای حل مساله حصر به صورت کدخدامنشی و بی نتیجه ماندن آن). در مقابل چنین وضعی قانون و حقوق بیمعنا ست. عرف هم کارگر نیست. و بنابرین نظام حقوق به نظام رعیت و ارباب نزدیکتر است تا به نظام دولت و شهروندِ صاحبرای. به تعبیر دیگر، این نظام افراد را “بی پناه” میکند.
عبدی و بسیاری دیگر از صاحبنظران میگویند راه حل سازماندهی و تشکل یابی مردم است. اما این راه نه آسان است و نه کوتاه. منهای مساله ضعف شهروندیگری که به آن اشاره کردم، این گروه از صاحبنظران باید نخست برای سرکوب شدن نظاممند تشکلها و گروهها راه حل داشته باشند. چطور و از چه راهی میتوان جلو حاکمیت سرکوبگر را گرفت؟ و اگر نتوان در مقابل سرکوب ایستاد چگونه ممکن است انتظار داشت همین حاکمیت از حقوق شهروندی حرف بزند و به حرفش وفادار بماند و مثلا نقش دیکتاتور مصلح را بازی کند؟
منشور حقوق شهروندی و سوپرمن
حال میرسیم به بحث متن بی پشتوانه. در قرن بیستم تصور جدیدی از انسان در حال شکل گرفتن بود. تصوری که در آن انسان به هر چیزی قادر است چون مسلح به علم است و متکی به خویشتن. کمونیستها دنبال انسان طراز نوین بودند و آلمانها ایده نژاد برتر را تبلیغ میکردند و آمریکاییها سوپرمن را پیش نهادند که از بسیاری جهات خلاصه و فشرده ایدههای انسان برتر بود.
میتوان گفت هر جمعی و جماعتی در روزگار مدرن سوپرمن خود را دارد. اینکه سوپرمن واقعی ایران و ایرانیها کجا ست و در چه قالبی ظاهر میشود بسیار موضوع جذابی برای بحث است اما اکنون محل بحث من نیست. تنها میتوان گفت که این سوپرمن ایرانی هر چه باشد و هر خصلت مشکلگشایی داشته باشد، سویه خیرمشترک و عمومیاش ضعیف یا ناچیز است. اما گذشته از “سوپرمنِ واقعا موجود”، سوپرمن مدرن و مطلوب ما را کجا میتوان یافت؟ به نظرم آن انسان ایرانی و مدرن که کمال مطلوب دنیای مدرن ما باشد هنوز ساخته و پرداخته نشده یا روزآمد نشده است و بنابرین در حاشیه مانده است. در عوض، آنچه ما و مدرنیستهای ما به آن علاقه نشان میدهیم بیشتر از طراحی آن انسان برتر و آیندهدار، طراحی نظری است و ارائه دیدگاه و نوشتار. به شهادت تجربه مدرن در ایران ما چندان علاقهای به تربیت انسان طراز نوین نداریم یا اگر داشتهایم در دوره مشروطه و پهلوی اول (یا در نسل طلایی) ظاهر شده و با کودتای ۲۸ مرداد از دست رفته است. در ۶۰-۷۰ ساله اخیر ما بیشتر خواسته ایم متنهایی اساسی و دورانساز به وجود آوریم شاید به دلیل اینکه دست مان از تربیت عملی کوتاه بوده است. به دنبال تکرار فیلسوفان غربی و متفکران شرقی بودهایم و هستیم. میخواهیم تربیت را با متن انجام دهیم. ساختن انسان را کاری ذهنی میشماریم. شاید به خاطر اینکه خالقان متنهای اساسی ما راهی به تربیت عملی و طراحی دولتی و ملتی آن نداشته اند یا از آن نومید بوده اند. بنابرین، میشود گفت ما به جای سوپرمن به خلق “سوپرمتن” گرایش پیدا کردهایم. از این منظر، حقوق شهروندی یک سوپرمتن است که ظاهرا هر گرهی را باز میکند و هر مشکلی با آن آسان میشود. متنی که روشن نیست چه کسی آن را “میتواند” اجرا کند؛ سوپرمن این سوپرمتن مشخص نیست.
اگر به سنت و تاریخ نزدیک تولید متنهای اساسی در ایران دقیق شویم میبینیم این یک مشکل مداوم است. از یک طرف ما مدام در حال تولید سوپرمتن بوده ایم و هستیم و از طرف دیگر عامل و فاعل و مجری آن روشن نبوده است. برای نمونه، یکی از تازهترین سوپرمتنها را آیت الله جوادی آملی تولید کرده است: مفاتیح الحیات. «استاد علامه با اشراف همهجانبه به منابع وحیانی و با بهره وری کامل از کتاب و سنت و همچنین عقل برهانی» خواسته است تا «اصول و مبانی و فروع معنابخشی به زندگی در ابعاد اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی» را به دست دهد (از مقدمه کتاب). میبینید که سوپرمتن قرار است به همه جوانب زندگی بپردازد و چیزی را فروگذار نکند. اگر کسی این متن ۷۵۰ صفحهای را بخواند تصویری از اسلام و مسلمانی پیدا میکند که هیچ کم و کسری هم ندارد. این متن یک جهان ایده آل میسازد. روش اجرایی آن هم باز اخلاقی است. یعنی پذیرنده و فاعل آرمانی آن یک مسلمان مقید به اخلاق است. ولی هیچ تضمین دیگری جز ایمان و اخلاق ندارد. متن کتاب آقای جوادی آملی دست کم یک میلیون نسخه فروش رفته است. یعنی خواهان دارد و مثل حقوق شهروندی رایگان توزیع و به دیگران اس.ام.اس نشده است. اما آیا میشود تصور کرد که خریداران و مخاطبان آن به کلیدهای حیات (یا همان مفاتیح الحیات) دست پیدا کردهاند؟ میشود تصور کرد که این متن مشکلات بزرگ اجتماعی و زیست محیطی و سیاست را در ایران حل کند؟
ممکن است تصور شود که علاقه به سوپرمتن فی نفسه نادرست است. چنین نیست. همه جوامع سوپرمتنهای خود را تولید میکنند. اما آنچه در میان ما دست کم در ۶۰-۷۰ سال اخیر ضعیف شده است تبدیل سوپرمتن به مجموعه اعمال و رفتار است یعنی غیبت عاملیت. به نظر من، حتی میتوان گفت سوپرمتنهای کنونی ما عمدتا برای خوانده نشدن تولید میشوند! سوپرمتنهای کلاسیک ما را نگاه کنید مثل شاهنامه و بخش عمده ادبیات ما. این متون خوانده نمیشوند گرچه همه جا حضور دارند و به آنها ارجاع داده میشود. این تناقض ویژه دوران ما ست که از چیزی صحبت میکنیم و از آن بی خبریم.
اما اگر این متون خوانده نمیشوند چرا اینقدر علاقه به تولید آنها داریم؟ مساله باز اخلاق است. ما تولید سوپرمتن را “وظیفه اخلاقی” میدانیم. همانطور که روضه سیدالشهدا را وظیفه میدانیم. حتی اگر اعتقاد درست و حسابی هم نداشته باشیم برگزاری مراسم عاشورا را وظیفه میدانیم یا دست کم به آن حرمت مینهیم. جالب است که تلاش حاکمیت در ایران برای ایجاد پیوند میان این وظایف اخلاقی با وظایف سیاسی اغلب با بدگمانی روبرو میشود. چرا که این وظایف قرار است عرفی باشد و بماند. قرار نیست صورت قانون و آیینهای رسمی پیدا کند. قرار نیست روضه سیدالشهدا وارد زندگی ما شود و معیار سبک زندگی شود و همه چیز را با این بسنجیم که پیرو امام حسین چه میکند. ما میتوانیم در سراسر زندگی خود عرفی و سکولار زندگی کنیم یا به مردم سخت بگیریم و حتی علاقه به فریب مردم داشته باشیم اما همچنان به روضه سیدالشهدا پایبند باشیم. بنابرین، میتوان گفت رابطهای بین متن و فرامتن یا پیرامتن نمیبینیم. عرف قانون نیست. دلبخواه ما ست. نوعی توافق بین ما ست. قرار نیست وظیفه اجباری و دولتی و قانونی شود. این گرچه از سویی محافظ عرف است و اجازه نمیدهد عرف از جای طبیعی خود خارج شود اما از سوی دیگر نشان می دهد که عرف توان آن را ندارد که مستقیما به فکر سیاسی تبدیل شود. فکر سیاسی باید قانونمند و قانونمدار باشد یعنی برای هر کس از هر اخلاق و مذهب و گرایشی یکسان باشد و گرنه سیاست نیست. قانون نمی تواند در چنبره این اخلاق یا آن اخلاق محصور شود چرا که اخلاق عمومی و خیر مشترک را – میان گرایشهای متفاوت و متمایز- پاسداری می کند.
متنهایی بدون جنبش
پیوند دهنده میان عرف و سیاست “جنبش اجتماعی” است. جنبش کاتالیزور تبدیل عرف به قانون است. جنبشها معمولا متکی به عرفهای مردمیاند. توافق غیررسمی میان گروههای مردم اند. ولی نهایتا قادرند پشتوانه بزرگ قانون قرار گیرند. از این منظر، سوپرمتنها ما را نجات نخواهند داد مگر به جنبش اجتماعی پیوند خورده باشند. جنبشها قادرند متنهای معمولی را هم به سوپرمتن تبدیل کنند یا سوپرمتنهای خود را بنویسند. آخرین تجربههای ما با چنین سوپرمتنهایی قبض و بسط تئوریک شریعت بوده است از سروش (که دفاع از تمایز و تفاوت در چارچوب خیر مشترک بود) و قبل از آن امت و امامت شریعتی (که وحدت جنبش اسلامی را تبیین می کرد) و غربزدگی آل احمد (که وحدت موقعیت ایرانی را در مقابل غربی نشان میداد) و متنهای دیگری از این دست. در دوره جنبش سبز هم بیانیههای میرحسین موسوی نقشی نزدیک به سوپرمتن بازی میکردند. دایره تاثیرات این بیانیهها سریع سرکوب شد و با از نفس افتادن جنبش ناکام ماند گرچه به دلیل پیوند آن بیانیهها با جنبش اجتماعی بخوبی میتوانست نقش منشور شهروندی را بازی کند.
حال در دوره روحانی – که دوره پساجنبش است- ما به منشوری رسیدهایم که عملا مجمع القوانین بعد از انقلاب است؛ منشوری که تنها بیانگر یک نکته اساسی است: حقوق ملت بعد از انقلاب نادیده گرفته شده است که اگر نمیشد نیازی به یادآوری در قالب منشور نداشت. منشور حقوق شهروندی یک سوپرمتن است که خود بر سوپرمتنهای ریز و درشت دیگری استوار است که همه از همین جنس بوده اند: متنهایی بدون جنبش. متنهایی که روی کاغذ نقش شدهاند و هیچ برد اجتماعی نداشتهاند.
سوپرمتنها همه جا نوشته میشوند اما همه جا موفق نیستند. زمینه موفقیت سوپرمتن تنها با توافق عمومی به دست میآید. یعنی اگر توافق عمومی نباشد بهترین متن هم به جایی نمیرسد. مشکل در ایران این است که حاکمیت همه راههای توافق عمومی را سد کرده یا سرکوب کرده است و سپس متنی ارائه میدهد تا بگوید هر چه بخواهید نزد من هست و بیهوده جای دیگر نروید! بنابرین میتوان از لحاظ عقلی و منطقی با آنچه در این متن آمده موافقت داشت، اما این متن صرفا با پشتیبانی عقلانی جان نمیگیرد. سوپرمتنها نیاز به باور و ایمان راسخ دارند و شوق و شور عمومی. این متنها را جماعت مردم گویا و زنده میکند. و گرنه ایدههایی روی کاغذ است و بس فارغ از اینکه چقدر خوب باشد. چرا که خوبی را صرفا با تمایل عمومی میتوان سنجید و وقتی عامه توجهی و تمایلی و کششی به ایده و متن و بیانیهای نداشته باشد آن متن صرفا به درد کتابخانه و تاریخ صامت میخورد. میگویند جنبش برکسیت (که رای به جدایی بریتانیا از اروپا داد) بر اساس نفرت و ترس شکل گرفت. یعنی جنبشها لزوما بر اساس عشق و رواداری به وجود نمیآیند. اما بیتردید بر اساس عواطف قوی شکل میگیرند. منشور حقوق شهروندی فاقد پشتوانه عواطف مردمی است.
حاکمیت در ایران سالها ست در حال نابود کردن سازوکارهای توافق عمومی است. طبعا برای اینکه خود را تنها راه حل نشان دهد و از توافق بر “حاکمیتی از نوع دیگر” جلوگیری کند. انتشار حقوق شهروندی هم اگر فرضا با توافق نخبگان حکومتی از ولایی و دولتی صادر شده باشد، حداکثر چیزی در راستای همان سیاست است. سیاستی قیم مآب که بر رشد مردم مهار میزند و وقتی ناتوان میشود راه چاره را در آن میبیند که خود را به شکل رهبر مطلوب آنها جلوه دهد. اما جلوه فروشی جای اصالت را نمیگیرد. رهبران واقعی از میان شور و هیجان مردمی بر میآیند. بنابرین در آخرین تحلیل، رابطه نویسندگان این منشور با مردم رابطه وکلای تسخیری با موکلان خود است. روحانی در این منشور نقش رهبری بی جنبش را بازی میکند. این منشور ممکن است به صورت محدود کارکردهایی داشته باشد مثل همان کارکردی که یک وکیل تسخیری دارد، اما نقش نمایندگی از خواست عمومی را فاقد است.
اما دولت چه میتواند بکند که حقوق شهروندی را زنده کند و عواطف مردم را برانگیزد تا از آن حمایت کنند؟ به نظر من دولت باید دست کم تعهد مجموعه تحت فرمان خود را به حقوق شهروندی در عمل و اجرا نشان دهد. بنابرین میتوان به این فکر کرد که چرا در کنار حقوق شهروندی، دولت یک مرامنامه عملی برای خودش منتشر نمیکند؟ مرامنامهای که اقدامات و جهتگیریهای دولت را مشخص و اعضای دولت را به آن متعهد سازد؟ اگر دولت بتواند به حقوق شهروندی پایبندی نشان دهد راه عمومی شدن آن را باز کرده است. این “وظیفه اخلاقی” دولت هم هست: دولتی که حقوق شهروندی امضا میکند پیش از دیگران باید به آن عمل کند!
*این یادداشت هم ممکن است به بخشی دیگر از بحث روشنی افکند: چرا علما از قانون می ترسند؟