با یاد جوانی الهه که پرپر شد
اما کریون زیباست. باهوش و تحصیلکرده است. فعال اجتماعی است. روحیه انتقادی دارد. قابل تحمیق سیاسی نیست. او همه چیزهای خوب و خواستنی و داشتنی را برای لذت بردن عمیق از زندگی و رسیدن به قله انتظارات خود داراست. اما او به هیچکدام نمی رسد. زندگی اش در آغاز راه پایان می گیرد. او در همان اول فیلم کشته می شود.
او شورشی است. کشته شدن او معنایی نمادین دارد. شورشگران و رافضان نظم موجود هر قدر زیبا باشند و با هوش راهی جز مرگ در برابر ندارند. زندگی عادی و قدرتهای منتشر در آن و اداره کننده آن تنها با مرگ آنها قادر است ادامه پیدا کند. نظم عادی گویا تنها با سرکوب شورشگران می تواند ادامه حیات یابد.
شورش همیشه ناهنگام است. نظم موجود ممکن است پس از سرکوب شورش دیگرگون شود یا تن به دیگرگونی دهد اما برای آنها که در مقابل آن شوریده اند دیگر دیر است. هوشمندان تقدیر سوگناک خویش را بی تمایلی برای تغییر آن دنبال می کنند. از زندان هوشمندی رهایی نیست.
هوشمندی و کنجکاوی و استقلال نظر و عمل انسان را زیبا می سازد. اما زیبایی گویی تا حد معینی قابل تحمل است. از آن حد که گذشتی خطرناک می شود. هوشمندان بی دفاع اند.
در نگاه اول زیبایی و هوشمندی روانهای زیبا و جانهای آزاده است که حیات را می سازد. اما حقیقت شاید چیز دیگری است. حیات انسانی و تمدن او برای هوشمندی مرز و حد دارد. شاید حقیقت آن است که حیات عمومی تنها از راه سرکوب هوش و هوشیاری و هوشمندی ساخته می شود. تفاوت همیشه مجازات را در پی دارد. نسبت تحمل اش در جوامع مختلف متفاوت است. اما مجازات شدن اش رد خور ندارد.
جرات دانستن داشته باش. اما دانستن همیشه خطرخیز است. اما کریون می خواست چیزی را بداند که کسی نمی خواست او بداند. و می خواست چیزهایی را بگوید که کسی نمی خواست گفته شود. گفتمان هوش و تحسین و تشویق آن تا وقتی معتبر است که در گفتار رسمی مطرح باشد، در خدمت سیستم باشد و هیرارشی اسرار را محترم بشمارد. اما سیستم ها همیشه به هوشمندان نیاز ندارند. وقتی سیستم مستقر شد تنها حد معینی از هوشمندی از صافی آن عبور می تواند کرد. در حیات عمومی سیستم ها هوش تا سقف هوش طراحان سیستم معنی می شود. کسی که خارج از سیستم بایستد یا زیر فشار تن می سپارد یا سرکوب می شود. سرکوب هوش به خاطر حفظ سیستم همیشه معتبر شمرده می شود. پیداست که به این ترتیب تا چه حد آن اندیشه قدیمی غیرهوشمندانه است که فکر می کند دنیا باید به دست هوشمندان اداره شود.
هوش نه ایمنی می آورد و نه سرکوب هوشمند را غیرمشروع می سازد. در حقیقت هوش فردی تنها تا جایی خطرساز نیست که با هوش جمعی حمایت شود. مهاجرت در وطن یا به خارج از وطن یا از این کار به کار دیگر یا ترک این زن/مرد برای زندگی با زن/مردی دیگر یا گزیدن دوستی و فرونهادن دیگری تغییر آن سپهر حمایتی است که هوش به آن نیازمند است و گرنه می میرد. مثل قویی زیبا. مثل اما در آغوش پدر. مثل سهراب در آغوش رستم. هوش و زیبایی و رعنایی و سرکشی برای غلبه بر “پدر” کافی نیست.
هوش در ذات خود تراژیک است. مثل زندگی.