آتش بدون دود
ما سه تا دوست بودیم،
ما سه تا خیلیدوست بودیم،
ما سه تا آوانگارد بودیم،
حالا من تنهام،
آخرین ما پولدار بود،
اون نمایشگاه نقاشیش رو پارسال راه انداخت،
اونو گرفتن،
اون الان تو آسایشگاه روانیبستریه،
دومین ما پولدار نبود،
عمه پدرش شش ماه پیش مرد،
تنها وارثش اون بود،
پول کمینبود،
بلافاصله نمایشش رو برد رویپرده،
اومده بودن که بگیرینش و ببرنش پیش آخرین ما،
اون فرار کرد به پاناما،
شنیدم که اونجا سمبوسههایچهارگوش میفروشه،
من اولین ما بودم،
من پول کافیندارم که فیلمم رو بسازم،
به محض اینکه پول به دستم برسه میسازمش،
امیدوارم که بتونم به دومیمون یا لااقل آخرینمون ملحق بشم،
این روزها افکار شومیبه سراغم میان،
صدایخودم رو میشنوم که میپرسه آیا ما زیادی، آوانگارد نبودیم؟
*نوشته جانبازی که وبلاگ یادداشتهای امپراتور را می نوشت و به زخم جنگ درگذشت