دفاع از دریدا به شیوه ضد-دریدایی

یکی دو روز پیش وقتی در «سیبستان» مهدی، در یادداشتی با عنوان «آسیب‌شناسی روشنفکران»، خواندم: «روشنفکر در یک معنا کسی است که از نقد کردن باز نمی ایستد، بت پرست و بت ساز نیست . به تعبیر شریعتی و با الهام از سنت ابراهیمی بت شکن و به تعبیر دریدایی شالوده شکن است»، ابتدا حیرت کردم و به خنده افتادم، اما بعد ناراحت شدم و با خودم گفتم این چه اشتباههای احمقانه‌ای است که دوستم می‌کند.

آیا آنچه در سنت ابراهیمی «بت‌شکنی» گفته می‌شود با آنچه دریدا “deconstruction” می‌گوید یکی است؟ «بت‌شکنی» واقعی پیامبری در هزاره‌ی سوم قبل از میلاد را با نظریه‌ی فیلسوفی قرن بیستمی درباره‌ی «معنا» چه نسبت؟ اگر همه‌ی انبیا و روشنفکران از هزاره‌ی سوم ق م به بعد «شالوده‌شکن» (به ترجمه‌ی نادرست بابک احمدی) ‌بوده‌اند پس کدام روشنفکران‌اند که «شالوده‌شکن» نبوده‌اند؟ آیا باید از این سخن نتیجه بگیریم که پس کسی که «شالوده‌شکن» نیست «روشنفکر» نیست؟ اصلاً، چه نیازی ما را وا می‌دارد که «بت‌شکنی» ابراهیم در هزاره‌‌ی سوم قبل از میلاد را با اندیشه‌ی فیلسوفی اروپا‌یی در «نقد ادبی» مقایسه کنیم؟ حتی اگر «شالوده‌شکنی» به همان معنای «بت‌شکنی» باشد، که البته نیست.

نمی‌دانم در نوشته‌های برخی نویسندگان و روزنامه‌نگاران و روضه‌خوانان و واعظان و مجریان رادیو و تلویزیون و وبلاگ‌نویسان چه اصراری است که از اصطلاحات فلسفی استفاده شود. آیا استفاده از چاشنی یا «سُس» فلسفه نوشته و گفته را مطبوعتر می‌کند یا زیوری است که به آن عظمت و شکوه می‌بخشد؟ برای دیگران هرچه باشد، برای من هیچ چیز تهوع‌آورتر از بحث فلسفی در روزنامه و رادیو و تلویزیون و … حتی با دوستان نیست. من مصاحبت با «شیرین‌دهنان» را به همه چیز ترجیح می‌دهم و از هرکس که بخواهد وقتم را با بحثهای فلسفی تباه کند می‌گریزم. اما حالا ناگزیرم بنویسم که چرا این قدر نویسندگان و خوانندگان ما دوست دارند کلماتی را به کار ببرند که معنایشان را نمی‌دانند. ضمناً اصلا هم دوست ندارم که ناقد باشم.

در قرن بیستم سه متفکر بزرگ اواخر قرنهای نوزدهم و اوایل بیستم را به معنایی استعاری «بت‌شکن» (iconoclast) گفته‌اند: مارکس، نیچه، فروید. هرسه تن با «دین» مخالف بودند، اما «بت‌شکن» گفته شدند، چون با اندیشه‌های مقبول و رایج و اعتقادات عمومی درافتادند (یعنی: دین به‌منزله‌ی ایدئولوژی حاکم). در زبانهای اروپایی اصطلاح «بت‌شکن» از عمل ابراهیم گرفته نشده است، بلکه از عمل مسیحیان پاکدینی گرفته شده است که «شمایل» (icon) عیسی را پاره می‌کردند، چون آن را «بت‌پرستی» می دانستند. (بنابراین ترجمه‌ی تحت‌اللفظی “iconoclast” «شمایل‌پاره‌کن» است.) ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی نظریه‌ای درباره‌ی «معنا»ی متون دارد که “deconstruction” گفته می‌شود (معادل مطلوب من به پیروی از مهندس معصومی همدانی: «واسازی». و به دلخواه خودم: «اوراق‌سازی»). اما دریدا خود مدعی است که این اصطلاح نه به تعریف درمی‌آید ونه ترجمه می‌شود. چون تعریف و ترجمه‌ی آن مغایر با مقصود اوست.

دریدا در نامه‌ای به توشیهیکو ایزوتسو گفته است که “deconstruction” نه ابزار تحلیل است و نه ابزار نقد و نه روش است و نه عمل و نه عملی که فاعل شناسنده بر روی متن انجام دهد. این اصطلاح از همین رو نه به تعریف درمی‌آید و نه ترجمه می‌شود. چون هرچه بخواهید با تعریف یا ترجمه‌ی این اصطلاح بگویید مغایر با مقصودی است که از آن شده است.

خب، پس مقصود دریدا چیست؟ مقصودش این است که این اصطلاح می‌خواهد بگوید «این است» یا «آن نیست» همه کشک است. شما درباره‌ی هیچ چیزی که نشانه‌ای در یک متن باشد نمی‌توانید بگویید «این است» یا «آن است». معنای هر نشانه (واژه) در یک متن، مثلاً در ساختمان یک جمله، بر ما معلوم می‌شود. اما ساختمان جمله آن قدر تغییرپذیر است، و رابطه‌ی اجزاء این ساختمان نیز، که هیچ معنای ثابتی برای هیچ چیز باقی نمی‌ماند. به همین دلیل، چیزی به نام «درون متن» و «بیرون متن» نیز وجود ندارد و معنای متن آن قدر تکثیر می‌شود که شما نمی‌توانید هیچ معنای مشخصی را برای هیچ چیزی قائل شوید. مسائلی دیگر نیز در کار است. از جمله «تأخیر» معنا در متن به واسطه‌ی غیبت نویسنده و تضادهایی که میان مفاهیم برقرار است، یعنی تقابلهای مفهومی.

پس، با یک مثال بومی، هرکس مدعی شود که «حافظ این را می‌گوید یا آن را می‌گوید» یا «بالاخره کشف کرده است که حافظ چه می‌گوید» خر است.

حالا، چطور می‌شود گفت دریدا به معنای ابراهیمی «بت‌شکن» است؟

از: سعید حنایی کاشانی در فل سفه

*چون امشب به خودم قول داده ام در باره موضوع دیگری بنویسم وارد چالش با سعید نمی شوم. ولی تا وقتی به واسازی /اوراق سازی/ شالوده شکنی متن او بپردازم فقط به این نکته توجه می دهم که روشی که او از دریدا نقل می کند اگر با دقت به کار گرفته می شد می توانست سعید را کمی هم که شده در صدور حکم خود در باره متن سیبستان مردد کند و متن را طور دیگری “بخواند”. ولی چه می توان کرد که عالم نویسنده باید دریدایی باشد تا با او همدلی/ همسخنی کند و اگر نبود صرف درک آکادمیک دریدا کمکی به او نمی کند و چه بسا در همان “درک” هم به خطا رود.
سیبستان 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن