در فضایل چموشی
یا: در وصف مدیران سرهنگ و مدیران فرهنگ هر قدر به آن روز که مدیرم مرا خواست و الدرم بلدرم کرد فکر می کنم بیشتر خنده ام می گیرد. طفلک فکر کرده بود باید این کارمند چموش جا بخورد و بنشیند سر جایش و مشکلات او، که دفتر را با کلاسهای ابتدایی قدیم اشتباه گرفته بود که همه باید دستها