صنم
پیاده روها تنهایندتاکسیها میروند ته دنیابا صدای مهیبی در هیچی سقوط میکنند کسی از اینکه درختها بیهوده روی یک پا ایستادهاندنه خنده اش میگیردنه تعجب میکند کافهها روزنامه قدیمی بالا میآورندو رهگذران ناشناس سرگیجه دارند آسمان برای زمینزمین برای آسمانشانه بالا می اندازد کسی رفتنت را به عهده نمیگیردمواظب خودت باشاین هم بین خودمان باشدسری که درد می کند رادستمال